نه جبهه، نه اصلاحات

۴ آبان ۱۴۰۲

رصد خبر | تحلیلی از وضعیت جبهه اصلاحات در عرصه سیاست ایران چندی پیش در یکی از گروه‌های تلگرامی مطرح شد. عنوان بحث، «صف‌بندی‌های درون جبهه اصلاحات و چشم‌انداز آینده آن» بود.

آنچه می‌خوانید ارزیابی محمدجواد روح سردبیر هم‌میهن است که در دو شماره این روزنامه منتشر شده است. او می‌گوید: علت ارائه این بحث، بروز دودستگی و چنددستگی راهبردی درون جبهه اصلاحات به‌ویژه طی چهار سال گذشته است که خروجی خود را در انتخابات مجلس یازدهم (۱۳۹۸) و ریاست‌جمهوری سیزدهم (۱۴۰۰) نشان داد و پیش‌بینی می‌شود با ساختار و رویه موجود، در انتخابات آتی نیز وضعیت مشابهی تکرار شود.

طرح مسئله
بروز و ظهور اختلاف راهبردی
در جبهه اصلاحات

وقتی می‌خواهیم درباره یک جریان سیاسی و صف‌بندی‌های داخلی آن صحبت کنیم، باید توجه کنیم که جریان‌های سیاسی حالت ابدی و ازلی و ثابت ندارند. جریان‌های سیاسی مثل هر پدیده زنده و انسانی دیگری، دچار قبض و بسط هستند، حالت ژلاتینی دارند و متناسب با شرایط و وضعیت‌های بیرونی واکنش نشان می‌دهند و تغییر شکل می‌دهند. به‌عبارت دیگر، یک جریان سیاسی در گذر زمان عموماً با نام و عنوان و تبار مشترکی شناخته می‌شود و برای حفظ هویت و سابقه خود بر تداوم این عنوان تاکید هم دارند، اما درعین‌حال، هر جریان سیاسی ممکن است در مقاطع مختلف راهبردها، آرایش‌ها و ترکیب‌بندی‌های مختلف پیدا ‌کند که در این زمینه، جریان‌های سیاسی متأثر از مناسبات و فضای بیرونی هستند. این مناسبات و فضای بیرونی در عرصه سیاست ازیک سو، شامل نیروهای مسلط و صاحب هژمونی یا همان حکومت می‌شود. از سوی دیگر، نیروی اجتماعی و وضعیت عمومی جامعه، میزان امید و انگیزه، فعال بودن، مشارکت‌خواهی سیاسی شهروندان و… قرار دارد. عامل سوم هم، موقعیت و ترکیب نیروهای رقیب است. از آنجا که در این گفتار به بحث در مورد جریان اصلاحات می‌پردازیم، نیروهای رقیب آن را در سطح کلان می‌توان دو نیروی «انقلابی‌گرا» و «اقتدارگرا» تعریف کرد. البته، در گفتمان رسمی حاکم، جریان اقتدارگرا هم خودشان را انقلابی‌گرا می‌خوانند. اما در جامعه‌شناسی سیاسی، روشن است که منظور از انقلابی‌گرا، نیروهایی هستند که به دنبال تغییر سیستم و براندازی هستند و نیروهایی که مدعی انقلاب‌ داخل سیستم هستند؛ در واقع، نیروهایی اقتدارگرا هستند که از سال ۱۴۰۰ به شکل کامل و یکدست سیستم را در دست دارند.

چنان که گفته شد؛ یک جریان سیاسی، یک جبهه سیاسی و یک ائتلاف سیاسی ممکن است متأثر از مجموعه پارامترهای بیرونی و موقعیت آن جریان سیاسی، درون خود به ائتلاف و اتحاد صددرصدی برسد. چنان‌که در مورد جریان اصلاحات در یک دهه اخیر مشاهده می‌کنیم که این جریان در انتخابات سال‌های ۹۲، ۹۴ و ۹۶ به ائتلاف صددرصدی رسید. به یک معنا در سال۱۳۸۸ هم این ائتلاف وجود داشت، با اینکه یک بخشی از نیروهای اصلاح‌طلب طرفدار آقای کروبی بودند، اما عملاً ائتلاف کاملی در حمایت از مهندس موسوی وجود داشت و حتی در دور دوم انتخابات سال۱۳۸۴ هم این ائتلاف در حمایت از آقای هاشمی شکل گرفت؛ گرچه یک ائتلاف نابهنگام و پیشاپیش شکست‌خورده بود که محور بحث ما نیست. اما مشخصاً در دهه۱۳۹۰، می‌‌بینیم جریان اصلاحات نه‌تنها درون خودش به یک ائتلاف صددرصدی رسید، بلکه با نیروهای بیرون از جبهه خودش نیز که آن را دارای یک هدف یا یک گرایش نسبتاً همسو می‌دید (نیروهایی که خودشان را «اعتدال‌گرا» می‌خوانند و من ترجیح می‌دهم از آنها با عنوان «نیروی میانه» یا «میانه‌روها» یاد کنم) وارد ائتلاف و تعامل شد که نقطه اوج آن حمایت از آقای روحانی در سال ۱۳۹۲ بود و بعد در مجلس دهم و مجدداً در دور دوم ریاست‌جمهوری ایشان این ائتلاف شکل گرفت؛ به‌گونه‌ای که بخش‌هایی از راست محافظه‌کار هم با اصلاح‌طلبان به ائتلاف و تعامل رسید.

اگر در آن مقطع جریان اصلاحات به ائتلاف صددرصدی و حتی فراتر از جبهه خودش رسید، در شرایطی دیگر که به نظر من طبیعتاً از انتخابات سال ۱۳۹۸ است، درون خود دچار دودستگی شده است. البته، در نگاهی دقیق‌تر می‌توان مدعی شد از همان چند ماه بعد از انتخابات سال۱۳۹۶ این شکاف و تعارض درون جریان اصلاحات شکل گرفت و قابل پیش‌بینی بود که در سال ۱۳۹۸ چنین اتفاقی بیفتد. در واقع، وضعیت بیرونی و نگاه‌های درونی نیروهای جبهه اصلاحات از این مقطع به سمتی رفت که دیگر نه‌تنها با بیرون از خودش نتوانست به ائتلاف برسد، بلکه درون خودش هم ائتلافی نداشت و اگر این جبهه حفظ شده، صرفاً در سطح «اعلامی» بوده و نه «اعمالی»؛ یعنی، تحت عنوان «جبهه اصلاحات» تصمیماتی گرفته و اعلام شده، اما بخش قابل‌توجهی از نیروها و احزاب اصلاح‌طلب در عمل با آن همراهی نکرده‌اند. نتیجه این وضعیت، دودستگی آشکاری بود که هم در سال ۱۳۹۸ و مهمتر از آن در انتخابات ۱۴۰۰ شکل گرفت و پیشاپیش معلوم است در انتخابات آینده هم این اتفاق خواهد افتاد.

نکته مهمی که می‌خواهم بگویم، این است که اختلافات و شکاف راهبردی موجود در جبهه اصلاحات، فقط بین احزاب نیست که مثلاً بگوییم یک گرایش که میانه‌روتر هستند، اطراف حزب کارگزاران و نیروهای هم‌سو با آن قرار دارند و یک تحلیل و گرایش و یک راهبرد را نمایندگی می‌کنند و در مقابل، مثلاً حزب اتحاد و احزاب نزدیک به آن راه‌ دیگری را می‌جویند. به نظر می‌رسد این یک اختلاف راهبردی جدی‌تر از این است و درون خود احزاب و گروه‌ها و بین نزدیک‌ترین افرادی که سال‌ها حلقه‌های دوستانه، فعالیت مشترک، همفکری و همراهی با هم داشته‌اند، این تعارض و شکاف راهبردی وجود دارد. مصداق بارز این تعارضات را می‌توان در بین چهره‌های شاخص سازمان مجاهدین انقلاب دید و در آن، سه گرایش را تبیین کرد. مصداق گرایش نخست، بهزاد نبوی است که چهره‌های دیگر مانند محسن آرمین و علی باقری هم با او تا حد زیادی همراهی دارند. این طیف از مؤسسان و مؤثران مجاهدین انقلاب، معتقدند با وجود همه چالش‌های اجتماعی و سیاسی موجود، همچنان باید مبارزه از طریق صندوق رأی را ادامه داد. بهزاد نبوی از همان انتخابات مجلس یازدهم در سال ۱۳۹۸ و مخصوصاً ۱۴۰۰ هم این موضع را داشت. مصداق گرایش دوم را می‌توان سیدمصطفی تاج‌زاده دانست (که من آرزوی آزادی سریع ایشان را دارم و واقعاً جای ایشان در فضای کشور خالی است. البته ایشان همچنان از درون زندان هم فعالیت‌شان را دارند ادامه می‌دهند ولی امیدوارم هر چه زودتر برخورد ناصوابی که با ایشان شده پایان پیدا کند). آقای تاج‌زاده معتقد به این است که آن راه صندوق رأی به آن معنا دیگر وجود ندارد. به تعبیر دقیق‌تر، معتقد است: «انتخابات دیگر، انتخابات ما نیست». سال ۱۴۰۰ هم همین را می‌گفت. یعنی بعد از آن‌که، آن ردصلاحیت‌ها شکل گرفت، به این جمع‌بندی رسید. او از آن مقطع به‌عنوان بدیل صندوق رای، گفت‌وگوی انتقادی صریح را چه با حکومت، چه اپوزیسیون و چه جامعه در پیش گرفته است و با وجود هزینه‌هایی که متحمل شده، این مسیر را ادامه داده است. در واقع، این گرایش از آن اصلاحات قبلی عبور کرده، اما به براندازی و عبور از جمهوری اسلامی هم نرسیده است و تاکید دارد تا وقتی که امکان صحبت کردن باشد (حتی از درون زندان) این گفت‌و‌گوی انتقادی را ادامه می‌دهم و بر «اصلاحات ساختاری» تاکید می‌کنم. به همین جهت، با وجود گفتمان صریح و انتقادی که چهره‌هایی همچون تاج‌زاده دارند، اما در صف براندازی قرار نمی‌گیرند و دلیل اصلی آن هم، ملاحظاتی است که درباره خشونت و پیامدهای براندازی دارند. (چنان‌که آقای تاج‌زاده در مصاحبه‌ای که اخیراً از ایشان منتشر شده، صراحتاً می‌گوید خواستار تغییر (و از جمله تغییر قانون اساسی) است و نه انقلاب). گرایش سوم در مجاهدین انقلاب، همان مواضعی است که آقای قدیانی خیلی صریح و محکم در بیانیه‌های خود مطرح می‌کند و از گرایش تغییر نظام حمایت می‌کند، گرچه باز همان نگرانی‌ها در مورد پیامدها و خشونت‌ها و… را دارند و به نظر می‌رسد همچنان به یک نوع خشونت‌پرهیزی معتقدند. ولی از لحاظ راهبرد سیاسی، از اصلاحات عبور کردند و به نوعی به هم‌سویی با جریان انقلابی‌گرا رسیده‌اند.

البته این تعارض و اختلاف‌های راهبردی مختص مجاهدین انقلاب یا نسل متقدم و پیشگام اصلاح‌طلبان نیست. در نسل خود ما، یعنی نسلی که از دوم‌خرداد ۱۳۷۶ به‌تدریج وارد صحنه سیاسی شدند و در روند تحولات سال‌های ۱۳۸۴، ۱۳۸۸، ۱۳۹۲ و پس از آن مؤثر بودند و همچنان هم در عرصه جامعه مدنی می‌نویسند، حرف می‌زنند و می‌گویند، این شکاف و تعارض (با وجود همه رفاقت‌ها و سوابق همکاری سیاسی و تشکیلاتی) دیده می‌شود. مخصوصاً در انتخابات ۱۴۰۰ این شکاف راهبردی سر باز کرد. حتی قبل از ردصلاحیت‌ها این مباحث در رأس و بدنه جریان اصلاحات وجود داشت. امروز هم طیفی از دوستان اصلاح‌طلب بحث اصلاحات جامعه‌محور و… را مطرح می‌کنند و شرایطی را برای شرکت در انتخابات انتظار دارند که طبیعتاً با ساختار موجود تا حد زیادی قابل‌تحقق نیست. (بگذریم که در این دوره، عملاً این طیف از جریان اصلاحات وارد صحنه و نامزد نشدند که مسئله به بحث ردصلاحیت و… برسد). در واقع، در نسل جوان‌تر اصلاح‌طلبان هم اغلب چهره‌های مؤثر با همان گفتمانی همراه هستند که آقای تاج‌زاده مطرح می‌کند و اعتقاد دارند که تا این روند، تا این ساختار و تا این وضعیت موجود وجود دارد، انتخابات عملاً مسئله ما نیست و باید با ابزارهای دیگر (روشنگری، آگاهی‌بخشی، فعالیت آرام و مسالمت‌آمیز حزبی و سیاسی و رسانه‌ای) اهداف خود را تعقیب کنیم.

البته، باید توجه داشت که این اختلاف و شکاف راهبردی (استراتژیک) به‌معنای اختلاف و شکاف فکری و مبنایی (ایدئولوژیک) نیست. این‌گونه نیست که مثلاً بهزاد نبوی به دموکراسی معتقد نباشد و تاج‌زاده یا قدیانی معتقد باشند. کلیت جریان‌ها و نیروهای اصلاح‌طلب درباره اهداف و رویکردهای کلان این جریان سیاسی اشتراک‌نظر دارند، اما بر سر اینکه راهبرد تحقق این اهداف چیست، اختلافات جدی درون آنان وجود دارد. این اختلاف در حزب کارگزاران هم وجود دارد. یعنی بین بدنه این حزب و تصمیم‌گیرندگانی که در کمیته سیاسی و شورای مرکزی حضور دارند، تا آنجایی که ما مطلع هستیم، چنین تعارضی دیده می‌شود. بخش قابل‌توجهی از بدنه‌ کارگزاران شاید به همین راهبرد عبور از صندوق نزدیک باشند؛ اما کلیت مجموعه و تصمیم‌گیران حزب، گرایش مشابه آقای بهزاد نبوی که همان ضرورت استفاده از ابزار صندوق رأی هست را دارند. نشانه‌های بیرونی این مسئله در مکاتبه فائزه هاشمی با سیدحسین مرعشی، دبیرکل کارگزاران، و نیز در یادداشت اخیر محمد قوچانی درباره دیدارشان با آقای روحانی مشاهده می‌شود.

پارامترهای بیرونی
عوامل تأثیرگذار بر بروز شکاف راهبردی در جبهه اصلاحات

اما این شرایط بیرونی که جریان سیاسی اصلاحات را متأثر ساخته، چیست؟ یک بخش، «شرایط اجتماعی» است. شرایط اجتماعی یعنی آن پایگاه رأیی که جریان اصلاحات داشته که به نظر من از همان چند ماه بعد از انتخابات ۱۳۹۶ دچار ریزش جدی شد. من خودم با اینکه الان با راهبردی که اخیراً آقای روحانی مطرح کرد، هم‌سو هستم و حمایت می‌کنم؛ اما در همان مقطع (آذرماه۱۳۹۶) یادداشت «عبور از روحانی» را نوشتم و معتقد بودم با توجه به رویکردهایی که آقای روحانی در همان چند ماه اول دولت خودش اتخاذ کرده، جریان اصلاحات باید حساب خودش را جدا کند تا حداقل سرمایه اجتماعی و پایگاه اجتماعی‌اش دچار ریزش نشود تا در مقاطع بعد بشود تحت عنوان جریان اصلاحات وارد انتخابات شد. بنابراین، از همان زمان این بحث ریزش پایگاه مشخص و قابل‌پیش‌بینی بود. از سال ۱۳۹۸ هم که بخش گسترده‌ای از جامعه مراحل قهر با صندوق را طی کرد و به‌تدریج، یک میل خاموش به انقلاب در بخشی از بدنه اجتماعی شکل گرفت و نهایتاً پس از حوادثی که در یک سال گذشته رخ داد، سطح گسترده‌ای از انفعال سیاسی و نیز مهاجرت قابل‌مشاهده است. از منظر سیاسی، مهاجرت را می‌توان با عنوان راهبرد «فرار از وضع موجود» صورت‌بندی کرد؛ راهبردی که بخش زیادی از جامعه مخصوصاً طبقه متوسط که پایگاه اصلی اصلاحات است، آن را در پیش گرفته‌اند. به خاطر همین شرایط اجتماعی است که بخش مهمی از جریان اصلاحات می‌گویند حتی اگر وارد انتخابات شویم، بخش عمده جامعه پای صندوق رای نمی‌آید. به نظر می‌رسد دلیل اصلی نیامدن اصلاح‌طلبان در انتخابات پیش رو و نیز تصمیم آنها در سال‌های ۱۳۹۸ و ۱۴۰۰ هم، همین مسئله اجتماعی است تا مسائل و موانع سیاسی که قبلاً هم کم‌وبیش وجود داشته است.

در واقع، شرایط سیاسی بیرونی، همان شرایطی است که در دوره‌های قبل انتخابات نیز وجود داشته ولی طبیعتاً در این سال‌ها تشدید شده است. اصل موضوع درباره شرایط سیاسی این است که بخش مهمی از جریان اصلاحات از آن استراتژی کلان یا توصیفی که برای ساختار سیاسی به‌عنوان «حاکمیت دوگانه» یاد می‌کردند و تلاش می‌کرد با حضور در ساختار سیاسی در جهت کارکردی کردن این حاکمیت دوگانه عمل کند، ناامید شده است. یعنی از یک‌طرف می‌گوید که ما را اصلاً به درون ساختار راه نمی‌دهند که این حاکمیت دوگانه شکل بگیرد (هم به دلایل اجتماعی‌ای که عرض کردم، هم براساس تنگناها و حذف‌های سیاسی و ساختاری)، و اگر هم راه بدهند، باز این حاکمیت دوگانه کارکردی نمی‌شود. یعنی، معتقدند تئوری حاکمیت دوگانه دیگر کارکردی در جهت دموکراسی و حتی در جهت توسعه ندارد. طرفداران این دیدگاه، شواهدی هم که می‌آورند از تجربه‌هایی است که دولت خاتمی (و بیشتر دولت دوم خاتمی) و همین‌طور دولت روحانی (آن هم بیشتر دولت دوم روحانی)، داشته‌اند و به نظر آنان، نشان می‌دهد حتی اگر اصلاح‌طلبان با آرای بالا هم پیروز شوند، حتی اگر ریاست‌جمهوری را هم در دست بگیرند که اسماً دومین مقام سیاسی کشور است، از یک سطحی اصلاحات یا تغییرات در سطح بوروکراسی کار بیشتری نمی‌توان کرد. البته، در مقابل، طیف دیگری از اصلاح‌طلبان معتقدند که این ایراد وارد نیست. به‌هرحال، دستاوردهای خاتمی در بحث توسعه سیاسی، گسترش آزادی‌ها و نیز بهبود شرایط اقتصادی مشخص است. در دوره روحانی هم که بحث برجام و عملکرد دولت در حوزه سیاست خارجی مشخص است؛ آن‌هم در شرایطی که روحانی در دولت دومش با دو اتفاق عجیب بی‌نظیر تاریخی (یعنی ترامپ و کرونا) مواجه شد و بااین وجود، حتی کارنامه دولت روحانی را هم می‌توان قابل دفاع دانست. بنابراین، از نگاه بخشی از اصلاح‌طلبان حاکمیت دوگانه غیرکارکردی نبوده، این موضوع در مورد مجلس ششم و حتی مجلس دهم نیز قابل طرح است؛ ولی در کلیت مسئله بر سر این موضوع (کارکردی بودن یا نبودن حاکمیت دوگانه) اختلاف جدی شکل گرفته است. اما به‌هرحال، این توافق کلی وجود دارد که آن چیزی که انتظار جامعه است از رأیی که به اصلاحات می‌دهد، با حضور جریان اصلاحات در ساختار موجود محقق نمی‌شود که حرف درستی است.

در کنار این مسئله کلان، طبعاً بحث نظارت استصوابی و ردصلاحیت‌ها هم به‌عنوان دومین مسئله در حوزه شرایط سیاسی بیرونی جریان اصلاحات همچنان وجود دارد و با قانون جدید، عملاً به سمت «نظارت استمراری» می‌رود و بستری فراهم شده که حتی بعد از رأی آوردن هم افراد را رد کنند یا این بحث پیش‌ثبت‌نام که در این دوره راه انداختند و باعث شد چارچوب انتخابات حتی از انتخابات مجلس یازدهم در سال ۱۳۹۸ هم بدتر شود.

سومین مسئله در این بخش، «خلع‌ید از بخش دموکراتیک ساختار قدرت، حتی در سطح بوروکراسی» است که بعضاً مطرح می‌شود و حرف درستی هم است. یعنی آنقدر شوراها و نهادهای موازی در ساختار سیاسی تشکیل شده که نهادهای دموکراتیک (دولت و مجلس) را تا حد زیادی بلاموضوع کرده است. مثلاً الان در بحث اینترنت، پلتفرم‌ها و شبکه نمایش خانگی، تقریباً همه‌چیز به شورایعالی فضای مجازی و صداوسیما سپرده شده است و وزارتخانه‌های ارتباطات و ارشاد نقش چندانی ندارند. حتی در حوزه حساسی مانند نفت، به بهانه تحریم بخش زیادی از خرید و فروش و نقل و انتقالات و تبادلات مالی و… عملاً خارج از وزارت نفت دارد انجام می‌شود. به عبارتی، تحریم هم روند تضعیف بوروکراسی در ایران را تشدید کرده است. یا در مورد وزارت خارجه، با آن بحثی که آقای ظریف در مورد دیپلماسی و میدان داشتند، وضعیت مشخص است. به عبارت دقیق‌تر، از یک طرف، آن نهادهایی که خارج از حوزه دولت هستند، وقتی که دولت در اختیار اصلاح‌طلب‌ها قرار می‌گیرد، در مقابلش می‌ایستند و مانع از کارکردی شدن حاکمیت دوگانه می‌شوند و از طرف دیگر، خود بوروکراسی و نهاد دولت و نهاد پارلمان هم انقدر ساختارهای موازی برایش تشکیل شده و نیز یک‌‌سری نیروها با رانت‌های مختلف سیاسی و اقتصادی خودشان را تثبیت کرده‌اند که عملاً خیلی از وزارتخانه‌‌ها، خیلی از دستگاه‌های اجرایی و مجلس از حیز انتفاع ساقط و به یک پوسته بی‌محتوا تبدیل شده‌اند.

بنابراین، در جمع‌بندی شرایط سیاسی بخشی از سیاستمداران و نظریه‌پردازان اصلاح‌طلب معتقدند که ما به‌نوعی به یک «بی‌دولتی» رسیده‌ایم و مخصوصاً در وضعیتی که حاکمیت دوگانه باشد، شرایط به این سمت پیش می‌رود؛ چراکه در این وضعیت، عملاً از دولت قانونی و مستقر سلب اختیار می‌شود و نهادهای موازی و متعدد که پاسخگو هم نیستند، اختیارات اصلی را در دست می‌گیرند و در نتیجه، اصلاً معلوم نمی‌شود تصمیم‌گیرنده در این کشور کیست. (البته، الان هم که حاکمیت یکدست شده، باز چندان مشخص نیست تصمیم‌گیرنده کیست!). ولی به‌هرحال، بخشی از صاحب‌نظران (که به نظر من، آقای زیدآبادی شاید صریح‌تر از همه آن را مطرح می‌کند) اعتقاد دارند که حاکمیت دوگانه نه‌تنها کارکردی نیست؛ بلکه «ضدکارکرد» است و دچار کژ‌کاردی است. به این دلیل که اگر حاکمیت یکدست شود، حداقل یک سطحی از مشخص شدن تصمیم‌گیرنده در سیستم و حتی احیای نهاد دولت قابل‌تصور است، اما ما وقتی که دولت (قوه مجریه) و مجلس در اختیار اصلاح‌طلبان و میانه‌روها باشد، طرف مقابل این نهادها را کامل از کار می‌اندازد و خلع‌ید می‌کند و درعین‌حال، مسئولیت شرایط کشور را هم نمی‌پذیرد. در نتیجه، عملاً کشور دچار یک بی‌دولتی و بی‌تصمیمی و ناتوان از تصمیم‌گیری می‌شود. ولی با تجربه دو سال گذشته، به نظر نمی‌رسد که با یکدست‌سازی ساختار سیاسی این مسئله چندان حل شده باشد.

وضعیت درونی
تعارضات راهبردی و شکاف‌های

فعال درون جبهه اصلاحات

من در اینجا در مقام دفاع از راهبردی که از آن دفاع می‌کنم، نیستم و صرفاً، صف‌بندی‌ها را توصیف می‌کنم. ضمن آنکه اگر نام احزابی برده می‌‌شود و مواضعی به آنها نسبت داده می‌شود، این مسئله «صفر و صدی» نیست. چنان که در مقدمه بحث آمد، درون احزاب نیز تفاوت‌های راهبردی به‌طور جدی وجود دارد و بین احزاب هم وجود دارد و بین نخبگان و شخصیت‌ها و چهره‌های شاخص‌تر هم وجود دارد و منجر به شکافی شده که به نظر می‌رسد قابل رفو کردن هم نیست.

بر این اساس، توصیفی که من از شرایط کنونی جبهه اصلاحات دارم این است که آنچه که ما الان به اسم «جبهه اصلاحات» از آن نام می‌بریم، نه «جبهه» است و نه «اصلاحات». «جبهه اصلاحات» امروز یک نام بی‌مسمی است. «جبهه» نیست؛ چون جبهه به معنی مجموعه احزاب و نیروهای سیاسی است که حول یک راهبرد و استراتژی مشترک گرد هم می‌آیند، به ائتلاف می‌رسند، وارد عمل می‌شوند، به یک تصمیم می‌رسند و نهایتاً، آن تصمیم را پیش می‌برند. اما می‌بینیم که در شرایط کنونی هیچ‌کدام از این شرایط در «جبهه اصلاحات» وجود ندارد. یعنی، چنان‌که اشاره شد استراتژی مشترکی بین نیروهای اصلاح‌طلب و حتی درون هریک از احزاب اصلی وجود ندارد و طبیعتاً، تصمیم مشترکی هم وجود ندارد. کما اینکه در همین انتخابات، موقعی که بحث پیش‌ثبت‌نام‌ها مطرح شد، موضعی که از سوی سخنگوی جبهه اصلاحات اعلام شد، این بود که «ما هیچ توصیه‌ای نداریم». با احترام به بزرگانی که در جبهه اصلاحات حضور دارند، باید گفت این بی‌معناترین موضعی است که یک جریان سیاسی می‌تواند بگیرد. اگر ما می‌گوییم «انتخابات باید معنادار باشد»، در مقابل، تصمیمات سیاسی جریان اصلاحات هم باید معنادار باشد. اینکه ما توصیه‌ای نداریم، چه معنی می‌دهد؟ شما به‌عنوان یک جریان سیاسی باید بگویید که یا همه شرکت کنند و سپس با توجه به نوع برخورد حاکمیت، وضعیت ردصلاحیت‌ها و فضای جامعه، درباره چگونگی شرکت در انتخابات تصمیم بگیرید. یا اینکه بیایید و از همین الان، انتخابات را تحریم کنید. یعنی، همان راهبردی که بخشی از نیروها که به سمت انقلابی‌گری رفته‌اند، به آن معتقدند. جبهه اصلاحات هم می‌توانست اعلام کند ما به دلیل مجموعه شرایطی که از سال ۱۳۹۸ بوده، آن برخوردهایی که با دولت روحانی شده، برخوردی که در سال ۱۴۰۱ با جامعه شده و با احترام به کسانی که در این ناآرامی‌ها آسیب دیده‌اند، نمی‌خواهیم در انتخابات شرکت کنیم و به تعبیر دقیق‌تر، ساختار سیاسی موجود را اصلاح‌ناپذیر می‌دانیم و بنابراین، انتخابات را پیشاپیش تحریم می‌کنیم و شرکت نمی‌کنیم. اگر هر یک از این دو مورد را اعلام می‌کردند، به‌معنای یک تصمیم سیاسی بود. ولی وقتی شما می‌گویید هیچ تصمیمی گرفته نشده، یعنی این جبهه وجود خارجی ندارد. بلکه، صرفاً عده‌ای دور هم جمع شدند، نشستند، یک چای خوردند و بیرون آمدند. در واقع، اگر به جای این بزرگان و دبیران کل و سران احزاب، اگر چهار نفر سبزی‌فروش و نانوا و… هم دور هم می‌نشستند، می‌توانستند به همین تصمیم برسند. اما این، کار نیروی سیاسی نیست. نیروهای سیاسی شکل می‌گیرند تا تصمیم‌گیری کنند، حالا چه در وضعیتی که درون حاکمیت هستند و چه در بیرون حاکمیت. شما به‌عنوان سیاستمدار، به‌عنوان یک نیروی سیاسی مسئولیت داری تصمیم بگیری و از تصمیم‌ات دفاع کنی و پای آن بایستی، و اگر جواب هم نداد و شکست خورد تبعات آن را باید بپذیری و بگویی اشتباه کردم یا حتی بگویی من تصمیمم درست بود، روند تحولات نشان می‌دهد تصمیم من درست بوده، ولی جامعه همراهی نکرد. این می‌شود موضع یک نیروی سیاسی. اما نیروی سیاسی‌ای که تصمیم نگیرد، نیروی سیاسی نیست. حتی شما می‌توانستید حداقل مثل جبهه ملی دهه چهل بیایید بگویید؛ «صبر و انتظار»؛ یعنی الان فعلاً فضا این‌گونه است، ساختار این‌گونه است و ما سیاست صبر و انتظار پیش می‌گیریم. (البته، همان سیاست «صبر و انتظار» هم راهبرد غلطی بود؛ کما اینکه آنها نزدیک به ۱۵ سال نشستند و صبر کردند و انتظار کشیدند، اما موقعی هم که جامعه در سال ۱۳۵۷ فعال شد، اصلاً آنها را نمی‌شناخت و درنتیجه، طرف نیروهای روحانیت رفت. حاصل اینکه، اعضای جبهه ملی حداکثر کاری که توانستند بکنند این بود که یکی‌ مثل شاپور بختیار رفت دولت را در دست گرفت و یکی هم مثل کریم سنجابی به پاریس رفت و بیعت کرد و می‌توان گفت که عملاً جبهه ملی در مقطع انقلاب و پایان دوران «صبر و انتظار»، منفعل بود؛ ولی به نسبت رویه کنونی جبهه اصلاحات، تصمیم جبهه ملی فعالانه‌تر بود و دست‌کم به یک موضع رسیدند).

البته، روشن است این «بی‌تصمیمی» به معنای آن نیست که کلونی‌ها و جریان‌های متفاوت درون جبهه اصلاحات هرکدام تصمیمی ندارند؛ اتفاقاً، هرکدام موضع و تصمیم مشخصی دارند ولی از کنار هم نشستن مجموعه اینها «بی‌تصمیمی» بیرون می‌آید. جریانی که می‌خواهد حدالامکان در انتخابات شرکت کند، امروز هم تصمیمش را گرفته است، کما اینکه در ۱۳۹۸ و ۱۴۰۰ هم با آنکه تصمیم جبهه این بود که در انتخابات نامزد ندارد و شرکت نمی‌کند، باز این طیف که تصمیم به شرکت داشت، بالاخره بند یا تبصره‌ای جور می‌کرد و می‌گفت با احترام به تصمیم جبهه، حزب ‌ما در انتخابات دارد لیست می‌دهد. حتی ممکن است هیچ حزبی هم لیست ندهد؛ ولی باز یک جمعی از نخبگان و فعالان معتقد به شرکت در انتخابات، یک نامه‌ امضاء می‌کنند و وارد صحنه می‌شوند و جریان مقابل هم، آن را به نشانه حضور اصلاح‌طلبان در انتخابات معرفی می‌کند.(کمااینکه در سال ۱۴۰۰ و در حمایت از آقای همتی چنین کاری انجام شد). کسی هم نمی‌تواند از آنان ایراد بگیرد که چرا وارد صحنه انتخابات شده‌اید؟ بالاخره، یک طیفی از نخبگان سیاسی و فکری و رسانه‌ای نظر و راهبردشان این است که با وجود همه شرایط سیاسی و اجتماعی بیرونی که پیش از این تشریح کردم، باز هم باید در انتخابات شرکت کرد. در مقابل، یک طیف از اصلاح‌طلبان هم می‌گویند انتخابات مسئله‌مان نیست، کاری به آن نداشته باشیم و اصلاً کاندیدا هم نشویم و منتظر مشخص شدن وضعیت ردصلاحیت‌‌ها و تغییر احتمالی فضای اجتماعی هم نمی‌شویم. شاید تصمیم این طیف از اصلاح‌طلبان به احترام شرایط و ابراز همسویی با اعتراضات سال گذشته هم باشد؛ ولی به نظر می‌رسد خودداری آنان از حضور در انتخابات، بیشتر به این دلیل است که می‌بینید جامعه نمی‌آید و با این تلقی، آنها هم نمی‌آیند؛ یعنی، این طیف از نیروهای اصلاح‌طلب عملاً دنباله‌رو جامعه شده‌اند. در کنار این دو دسته که می‌توان گفت دو سر طیف تعارضات راهبردی درون جبهه اصلاحات هستند، یک طیف هم قرار دارد که نه تصمیم قطعی برای حضور در انتخابات دارد و نه راه‌حل صندوق‌محور را نفی می‌کند و به نوعی، همان سیاست «صبر و انتظار» را دارد و منتظر است ببیند روند تحولات سیاسی و اجتماعی در آینده چه می‌شود. وقتی این سه طیف در داخل جبهه اصلاحات کنار هم می‌نشینند، بدیهی است که خروجی آن «بی‌تصمیمی» می‌شود. این می‌گوید که الان نمی‌شود گفت برویم ثبت‌نام کنیم و شرکت کنیم. آن هم می‌گوید الان که نمی‌توانیم بگوییم تحریم کنیم و اگر شما هم تحریم کنید، ما حاضر نیستیم پای تحریم بایستیم. آن طیفی هم که معتقد است که فعلاً باید منتظر باشیم، با بحث پیش‌‌ثبت‌نام معنی‌اش را از دست داد. بنابراین، طبیعی بود که وقتی این سه طیف (که ممکن است بیش از این هم باشد)، دور هم نشستند و حالا یک رأیی هم گرفتند و به این نتیجه رسیدند که تصمیمی نداشته باشیم. به عبارت دیگر، تصمیم‌شان این بود که هیچ تصمیمی نگیریم! و معنی مشخص چنین تصمیمی، این است که جبهه سیاسی‌ای وجود ندارد. وقتی شما سه استراتژی متفاوت را دور هم جمع می‌کنید که اینها با یکدیگر هم‌پوشانی ندارد، چطور می‌توان انتظار داشت که خروجی داشته باشد؟ خروجی‌ چنین مجموعه‌ای، یا بی‌تصمیمی می‌شود یا حتی در بهترین حالت تصمیم اکثریت که یک اقلیت حاضر به همراهی با آن نیست و حسابش را به دلایل مختلف جدا می‌کند. به همین دلیل، معتقدم الان اصلاً جبهه‌ای وجود ندارد. جبهه وقتی است که حول یک راهبرد به یک اشتراک رسیده باشند؛ کمااینکه در سال‌های ۱۳۹۲ تا ۱۳۹۶ به راهبرد مشترک رسیدند.

عبور از اصلاحات
به چالش کشیده شدن

مبانی راهبرد سیاسی

در بند قبل اشاره کردم که در عنوان «جبهه اصلاحات»، امروز نه «جبهه» وجود دارد و نه «اصلاحات». درباره بحث «جبهه» توضیح داده شد. اما در کنار آن، مسئله مبنایی‌تر و فراموش‌شده این است که در راهبرد اتخاذشده بخش گسترده‌ای از اصلاح‌طلبان، «اصلاحات» هم وجود ندارد. آنچه که من از اصلاحات می‌فهمم؛ همان است که از بزرگان، استادان و استراتژیست‌های دوم‌خرداد یاد گرفته‌ایم. مقالات‌شان را خواندیم، پای درس‌گفتارها و سخنرانی‌هایشان نشستیم، در جلسات شرکت کردیم، با آنها گفت‌وگو کردیم. براساس این تجارب و آموخته‌ها، اصلاحات به‌مثابه یک نیروی سیاسی، یک نیروی میانجی است. نیروی میانجی یعنی همان چیزی که آقای تاج‌زاده می‌گفتند: یعنی «نیروی دوپا»، یعنی پایی در قدرت و پایی در جامعه داشته باشد. به بیان دیگر، نیرویی را می‌توان اصلاح‌طلب خواند که برای دوگانه کردن حاکمیت تلاش‌ کند؛ چنان‌که سعید حجاریان می‌گفت. اما امروز همین بزرگان و نظریه‌پردازان چنان صحبت می‌کنند و موضع می‌گیرند که گویا این صحبت‌ها را کس دیگری کرده است و یا اینکه، حالا که آنها این راهبرد را کنار گذاشتند و بایگانی کردند، دیگران هم باید آن را فراموش کنند. درحالی‌که ما به‌عنوان نسل برآمده از دوم‌خرداد، همه این حرف‌ها را از همین بزرگان یاد گرفتیم. سرآمد همه اینها آقای دکتر بشیریه، که بحث توسعه سیاسی را در کشور شکل دادند و چیزی که ما از آن فهمیدیم این بود که بالاخره باید دولت لوکوموتیو توسعه سیاسی باشد. امروز هم می‌توان همان نظریه‌ها را مبنای کار قرار داد. نهاد دولت، هرچه هم داغان باشد، هرچه هم صدمه دیده باشد، هر چه هم دست و پا شکسته باشد، حتی اگر ضعیف‌ترین نیروها را به نمایندگی جامعه به داخل ساختار بفرستیم، بازهم دولت است که لوکوموتیو توسعه سیاسی و هر نوع توسعه دیگر است. نه‌تنها در ایران، در همه جا، دولت چنین نقشی را عهده‌داراست. اگر شاخص‌های حکمرانی خوب را تعریف کردند، باید دولت این را اجرا کند. اگر قرار به گذار به دموکراسی است، باید شکاف بین نخبگان حاکم شکل بگیرد. شما نمی‌توانید یک پای‌تان را ببرید، بعد بگویید لِی‌لِی می‌روم. «اصلاحات لی‌لی» ممکن نیست. اگر پایی در حکومت نداشته باشید، نیروی حاکم می‌زند آن یکی پای شما را هم می‌شکند. کما اینکه از ۱۴۰۰ تا حالا زدند و آن پا را هم شکاندند. در حوزه‌های مختلف این مسئله را می‌بینیم.‌ استادان را اخراج کردند، اتاق بازرگانی را این‌طور، کانون وکلا را آن‌طور، احزاب و تشکل‌های دانشجویی را هم به شکل دیگر. یا برخوردی که با اینترنت می‌کنند. همه اینها، یعنی نیروی حاکم آن پای شما را هم شکانده است. کارهایی که دولت دوم روحانی هم نمی‌کرد؛ هرچند آن را دولتی ضعیف و ناوفادار به اصلاحات بدانیم.

با این تعبیری که از اصلاحات داریم، «جبهه اصلاحات» الان در چهارچوب یک حرکت اصلاحی عمل نمی‌کند. چنان‌که آقای خاتمی هم عنوان کردند ما از اصلاحات دوم‌خرداد گذشتیم؛ چون آن الگو «به سنگلاخ و صخره خورده است». البته، چنین استدلالی محل بحث جدی است. چطور امروز می‌گویید اصلاحات به صخره خورده است؛ اما در انتخابات سال ۱۳۸۴ می‌گفتید: «به سان رود که سر به سنگ می‌زند، رونده باش». مگر همان موقع، حرکت اصلاحات به سنگ نخورده بود؟ مگر در همان زمان دولت اصلاحات، قتل‌های زنجیره‌ای نبود؟ مگر همان موقع توقیف مطبوعات نبود؟ مگر همان موقع هم نهاد موازی اطلاعاتی درست نکرده بودند؟ مگر همان موقع هم، بیشتر مصوبات مجلس ششم را رد نکردند؟ مگر همان موقع هم ردصلاحیت‌ها نبود و…؟ مگر کوی دانشگاه نبود؟ مگر هاشم آقاجری و حسن یوسفی‌اشکوری را تا پای اعدام نبردند؟ چه کاری قرار بود طرف مقابل در دوران هشت ساله آقای خاتمی علیه روشنفکران و روزنامه‌نگاران و دانشجویان و اصلاح‌طلبان انجام دهد که انجام نشد تا امروز بتوانیم بگوییم آن زمان، اصلاحات به صخره نخورده بود و مثلا در چهار سال گذشته، ناگهان این صخره ظاهر شده است.

خود آقای خاتمی همه موهایش در آن هشت سال سفید شد. خودش گفت ما را فقط به‌عنوان تدارکاتچی می‌خواهند. حتی آمدند و با هواپیما جلوی افتتاح فرودگاه را گرفتند. دیگر چه کار باید می‌کردند؟ پس چرا در سال ۸۴ دوباره گفتند باید برویم پای صندوق و گام دوم اصلاحات را برداریم؟ من که همان راه و راهبرد آن زمان را قبول دارم، اما دوستانی که از آن راه برگشتند، باید استدلال کنند. استاد عزیزمان، آقای تاج‌زاده مگر با خشایار دیهیمی و احمد زیدآبادی در دفاع از حضور در انتخابات مناظره نمی‌کرد؟ الان، چه اتفاقی افتاده یا برخوردی شکل گرفته که راه خود را عوض کرده‌اند؟ شعار آن زمان اصلاح‌طلبان این بود که به صخره سخت خورده‌ایم، ولی حتی وقتی به صخره هم می‌خوری، «رونده باش»؛ چون بالاخره، آب راه خود را پیدا کند. من بعد از ۱۸ سال می‌گویم راه درست همان بود و هست.

۵. فراتر از اشخاص

درباره مباحثات اخیر برسر تغییر رئیس جبهه اصلاحات

در اینجا می‌خواهم یک اشاره‌ای کنم به بحث‌هایی که اخیراً در پی تغییر رئیس جبهه اصلاحات و کنار رفتن آقای بهزاد نبوی و ریاست خانم آذر منصوری شکل گرفت. من با کلیت مطالب عنوان‌شده در نقد وضعیت و ساختار موجود جبهه اصلاحات موافقم و شاید نقد من رادیکال‌تر هم باشد. چنان‌که اشاره کردم، اصولا ًوضع موجود را یک ساختار جبهه‌ای نمی‌دانم. ولی دوستان منتقد در مصاحبه‌ها و نوشته‌های خود واقعاً ادبیات و بیان مناسبی نداشتند و مخصوصاً آن مستندات و ادعاهایی که در گزارش مجله «آگاهی‌نو» نوشته شده بود، شایسته نویسنده و سطح این نشریه هم نبود. البته، حرف اصلی که می‌خواست بگوید، حرف جدی‌ای بود و خیلی بهتر می‌توانست آن را مطرح کند و شاید می‌توانست بر روند تحولات جریان اصلاحات هم تأثیر بگذارد. ولی گزارش با لحن و استدلال‌هایی نوشته شده بود که حتی کسانی که در کلیت تحلیل،‌ موافق آن بودند، حاضر به دفاع از آن نشدند. اینکه ما یک بحث ساختاری، تشکیلاتی و راهبردی را شخصی کنیم و برای مستدل کردن ادعای خودمان به داستان‌سرایی رو بیاوریم، چه حاصلی دارد؟ دوستانی که سطح مسئله را به آقای نبوی و خانم منصوری پایین آوردند، باید پاسخ دهند که مگر قرار است آقای بهزاد نبوی رهبر مادام‌العمر و رئیس مادام‌العمر جبهه اصلاحات باشد؟ و یا درباره خانم منصوری باید چنان صحبت کنیم که گویا ایشان هیچ سابقه و کارنامه‌ای در سیاست نداشته و یک‌شبه در این مسئولیت قرار گرفته است؛ آن‌هم، صرفاً به خاطر شعار «زن، زندگی، آزادی»؟ به نظرم، چنین نگاهی به مناسبات سیاسی خیلی بد است، خود آقای نبوی هم این را قبول ندارد. خود آقای نبوی در همان شماره «آگاهی‌نو» مصاحبه کرده‌اند و گفته‌اند من خودم از خانم منصوری و ریاست ایشان بر جبهه اصلاحات دفاع کرده‌ام. بنابراین، انتظار از دوستان و جریانات منتقد وضع موجود این است که در نقد خود بر ساختار و تحولات جبهه اصلاحات، رویکردهای مبنایی و ایجابی داشته باشند؛ نه اینکه مسئله را شخصی و حتی حزبی کنند. این نقد به دوستان هم شخصی نیست. کمااینکه اگر به‌جای خانم منصوری هر شخصیت دیگری هم انتخاب می‌شد؛ آن نقد مبنایی و ساختاری همچنان وارد بود. بحث درباره ساختار کژکارکردی است که ادعای «جبهه سیاسی» و «نیروی سیاسی» دارد، اما در عمل چند جریان را با راهبردهای متفاوت دور هم جمع کرده است که نهایتاً، یا به تصمیم نمی‌رسد و یا اینکه تصمیم می‌گیرد و طیفی از همان جبهه آن را نقض می‌کنند. در چنین جبهه‌ای، شما حتی اگر ساختار دموکراتیکی هم بچینید، نتیجه نمی‌دهد. بر این اساس است که معتقدم جریان اصلاحات از حالت جبهه‌ای بودن خارج شده است و به نظر من، همان انتخابات سال ۱۳۹۸ که دو طیف شدند و یا حداکثر بعد از انتخابات سال ۱۴۰۰ باید این دو طیف از هم جدا می‌شدند. باید آن جریانی که معتقد است که صندوق رأی و انتخابات را تا اطلاع ثانوی باید ببوسیم و کنار بگذاریم،‌ کنار برود و تبدیل به یک حزب و جبهه شود یا‌ اعلام سکوت و سیاست «صبر و انتظار» کند و آن جریان مقابل هم یک تشکیلات جدیدی را شکل دهد؛ مثلاً در قالب حزب کارگزاران و یا مجموعه‌ای فراتر از آن. این طیف هم باید دور هم جمع شوند و رسماً بگویند راهبرد و الگوی ما این است که در هر شرایطی می‌خواهیم در انتخابات شرکت کنیم و تا جایی که به ما اجازه بدهند و تا جایی که ببینیم گزینه‌ای وجود دارد، لیست می‌دهیم و فعال می‌شویم. مثلاً در همین انتخابات مجلس بیایند و بگویند ما می‌خواهیم یک اقلیت ده‌نفری داشته باشیم و می‌خواهیم شرکت کنیم؛ چون معتقدیم باید در ساختار حضور داشته باشیم. یا در ریاست‌جمهوری از هر کاندیدایی که فکر می‌کنیم به ما نزدیک است و یا ضرر کمتری به کشور و جامعه می‌زند، رأی می‌دهیم. این، یک رویکرد مبنایی و اساسی است که در چارچوب آن، نقد به هر دو طرف وارد است؛ هم به آقای نبوی وارد است، هم به حزب اتحادملت و هم به کارگزاران.

این مسئله باید حل شود؛ نه اینکه در سطح اشخاص پائین آورد و دو طرف هر روز به بهانه‌ای به هم نیش و کنایه بزنند و از دل آن، گلایه و مجادله حاصل شود. واقعیت این است که ما الان با دو راهبرد متعارض در جبهه اصلاحات مواجهیم؛ راه‌حل هم این است که یا هر دو طرف به یک راهبرد برسند که به نظر می‌رسد امکان‌پذیر نیست یا آنکه از هم جدا شوند. همان‌طور که در سطح کلان می‌گوییم حاکمیت یکدست قابل انجام نیست، در جبهه اصلاحات هم در شرایط موجود یک موقعیتی شکل گرفته که در آن، «جبهه یکدست اصلاحات» ممکن نیست. البته، این جدایی که من پیشنهاد می‌کنم و معتقدم جایگزین ندارد، در واقع یک جدایی استراتژیک است و نه یک جدایی ایدئولوژیک؛ چراکه طیف‌های مختلف جریان اصلاحات درباره اهداف و برنامه‌های خود در حوزه‌های مختلف سیاسی، فرهنگی و حتی اقتصادی همپوشانی زیادی دارند و اختلاف موجود، بر سر راهبردهای متفاوت و متعارض است.

۶. زمان پاسخگویی

در نقد راهبرد دو جریان درونی اصلاحات و گذر از انتخابات

نکته دیگری که می‌خواستم عرض کنم این است که در دوره‌های مختلف انتخابات، طیفی از جریان اصلاحات و یا صاحبنظران و تحلیلگران نزدیک به آن، با دو توجیه متفاوت در دفاع از عدم‌حضور در انتخابات و کنار گذاشتن راهبرد «اصلاحات صندوق‌محور» نظریه‌پردازی کرده‌اند که به نظر می‌رسد اکنون، زمان مناسبی برای نقد و ارزیابی آنهاست.

گرایش اول را با عنوان «پوپولیسم انتقادی» صورت‌بندی می‌کنم که پیش از این در یادداشتی به آن پرداخته‌ام(روزنامه هم میهن، شماره ۲۵۲، ۲۴ خرداد ۱۴۰، صفحه اول). استدلال این طیف از اصلاح‌طلبان این است که چون بخش‌ مهمی از جامعه با صندوق رأی قهر کرده‌اند، ما نیز باید با آنان همراهی کنیم. نیرویی که می‌بیند در حکومت جایی ندارد و می‌خواهد حداقل در سطح جامعه اعتباری داشته باشد و زیاد فحش نخورد. این گرایش، با تقویت فضای مجازی و با حملاتی که به‌ویژه لشکر مجازی براندازان یا انقلابی‌گرایان به گرایش‌ها و راهبردهای اصلاح‌طلبانه می‌کنند، تقویت شده است. البته، مسئله این طیف الزاماً نگرانی از جملات براندازان نیست. آنها بیشتر به دنبال ابراز همسویی و همراهی با جامعه هستند؛ جامعه‌ای که از تجربه مدام رأی دادن و ناکام ماندن در تحقق اهداف خسته شده و با صندوق قهر کرده است. بخش گسترده‌ای از این جامعه که قبلاً پایگاه رای اصلاحات بودند، دنبال براندازی هم نیست؛ اما منفعل است و به همین خاطر با هر کنش اصلاح‌طلبانه‌ای و مبتنی بر صندوق مخالفت نشان می‌دهد و بعضاً تند هم حرف می‌زنند و دشنام هم می‌دهند. بخشی از اصلاح‌طلبان که من اسم این جریان را «پوپولیسم انتقادی» گذاشته‌ام، به‌دنبال ابراز همراهی با این جامعه خسته و خشمگین و سرخورده است. این جریان سیاسی که دیگر داخل حکومت‌ جایی ندارد، به‌زعم خودش می‌خواهد داخل جامعه حضور داشته باشد و مواضع و بیانیه‌هایی که می‌دهد مخصوصاً استراتژی‌ای که انتخاب می‌کند، سمت‌وسویی داشته باشد که در جهت همراهی و همسویی با اکثریت جامعه باشد. این طیف تصور می‌کند اتخاذ راهبرد «دوری از صندوق/همراهی با جامعه»، باعث تقویت سرمایه اجتماعی‌اش و احیای پایه اجتماعی جریان اصلاحات می‌شود. با چنین تصوری، راهبرد عدم‌مشارکت را پیشنهاد می‌کند که در سال‌های ۱۳۹۸ و ۱۴۰۰ هم، از همین رویکرد تبعیت کرد. یعنی با این استدلال که جامعه نمی‌آید، می‌گوید ما هم نمی‌آییم و اسمش را همراهی با اکثریت مردم گذاشته است. البته، من هم نمی‌گویم اقلیت طرفدار این راهبرد هستند؛ اتفاقاً برآورد من هم این است که اکثریت جامعه همچنان طرفدار این راهبرد هستند و بعید است تا اطلاع ثانوی پای صندوق بیایند. اما نقدم این است که نیروی سیاسی باید به الزامات راهبردی که اتخاذ می‌کند، به نتایج آن راهبرد بیشتر بیندیشد و پایبند باشد تا اینکه نگران همراهی جامعه یا واکنش‌های تند در فضای مجازی و رسانه‌ها باشد.

گرایش دوم را با عنوان «کارکردی کردن حاکمیت یکدست» صورت‌بندی می‌کنم که نماینده بارز این طیف آقای زیدآبادی است. این صاحبنظران، مدافع یکدست شدن حاکمیت هستند، با این تصور که فشار بیرونی، واقعیت‌های اجتماعی، اعتراضات مدنی، مطالباتی که دولت مجبور است به آن پاسخگو باشد، جریان اقتدارگرا را وامی‌دارد تا در شرایطی که کل ساختار سیاسی را در دست دارد و دیگر نمی‌تواند مسئولیت را گردن اصلاح‌طلبان و میانه‌روها بیاندازد، به تغییراتی دست بزند، مجبور به یک خوداصلاحی‌هایی می‌شود و مجبور می‌شود حتی یک چرخش‌ها و نرمش‌ها در حوزه سیاست خارجی، در حوزه اقتصاد، در حوزه فرهنگ، در همین حوزه سبک زندگی و حجاب و… از خودش نشان بدهد. اینها از این جهت معتقدند که حتی اگر جامعه هم آماده مشارکت در انتخابات و رای به اصلاح‌طلبان بود و حکومت هم امکان رقابت به اصلاح‌طلبان می‌داد، باز ما نباید مثلاً در انتخابات ۱۴۰۰ شرکت می‌کردیم. بلکه عامداً باید اجازه می‌دادیم حاکمیت یکدست شود تا بر اثر فشارهای بیرونی و مطالبات جامعه، اصلاحات اتفاقاً به دست نیروهای ضداصلاحات پیش برود. چنان‌که می‌بینیم آقای زیدآبادی در مصاحبه‌ها و یادداشت‌های خود مدام تلاش می‌کند استنادها و استدلال‌هایی بیاورد و نشان دهد این راهبرد جواب داده است. یعنی، معتقد است این سیستم دارد یک کارهایی می‌کند که در شرایطی که مثلاً اصلاح‌طلبان در سیستم بودند، حاضر نبودند انجام بدهند و جلوی کار اصلاح‌طلبان را هم می‌گرفتند. به‌عنوان نمونه، به همین بحث برقراری روابط با عربستان اشاره می‌کنند. یا اینکه می‌گویند روزنامه‌ها الان نسبت به دولت‌های قبل آزادتر هستند، یا اینکه سیستم مجبور شده آزادی حجاب را بپذیرد اما فقط اعلام نمی‌کند و مواردی از این قبیل. با چنین مصادیقی معتقدند راهبرد پیشنهادی‌شان جواب داده یا دارد به سمت جواب دادن پیش می‌رود و بنابراین، در انتخابات بعد هم باز نباید شرکت کرد تا مبادا این روند به هم بخورد.

بااین‌حال، با گذشت بیش از دو سال از یکدست شدن حاکمیت، به نظر می‌رسد از هر دوی این راهبردها (مخصوصاً راهبرد اول که معتقد است هم‌‌سویی ما با جامعه باعث افزایش سرمایه اجتماعی‌مان می‌شود)، اعتبارزدایی شده است. درحالی‌که من فکر می‌کنم تغییری در شرایط رخ نداده است. امروز هم، مثل دو سال پیش آنهایی که آقای خاتمی را دوست دارند یا اصلاحات را درست می‌دانند، از آن حمایت می‌کنند. اما آنهایی که به دنبال براندازی هستند و یا از صندوق رأی عبور کرده‌اند، اگر اصلاح‌طلبان یا آقای خاتمی حرفی بزنند، همان واکنش‌های دو سال قبل را نشان می‌دهند و یا حداقل، می‌گویند دوباره نزدیک انتخابات شد و اصلاح‌طلبان آمدند و حرف زدند. (کمااینکه در اعتراضات سال گذشته هم، این طیف‌ها در برابر اصلاح‌طلبان قرار گرفتند). در مورد راهبرد دوم (کارکردی کردن حاکمیت یکدست) شاید شواهد عینی بیشتری در تائید درستی ادعای خودش ارائه دهد؛ ولی در برابر آن هم، مثال‌های نقض زیاد است. مثلاً اگر این طیف مدعی است، اگر اصلاح‌طلبان یا دولت روحانی بود، رابطه‌ با عربستان برقرار نمی‌شد؛ محل تردید است. باید از این دوستان پرسید چطور مذاکره با آمریکا در چهارچوب برجام در موقعی که اصلاح‌طلبان قدرت را در اختیار داشتند، با تأیید رهبری و کلیت نظام قابل انجام بود، اما اگر تصمیم برای رابطه با عربستان گرفته شده بود و شخصیتی مثل آقای روحانی دولت را در اختیار داشت، می‌گفتند با عربستان توافق نکنید؟ چطور در رابطه با آمریکا که خیلی تابوی جدی‌تری است، این شدنی بود؟ البته، کارشکنی‌ها و تندروی‌های دلواپسان قطعاً جدی‌تر از الان می‌شد؛ ولی همان‌طور که برجام ۲۰ دقیقه‌ای تصویب شد، این توافق هم برقرار می‌شد. کمااینکه الان هم آقای شمخانی که بالاخره، نزدیک و منتسب به دولت قبل است، رفتند و کار را انجام دادند.

یا مثلاً بحث حجاب را مطرح می‌کنند که جامعه توانسته پیشروی کند و ساختار سیاسی هم تلویحاً و عملاً آن را پذیرفته است؛ اما اشاره نمی‌کنند که این دستاورد از چه مسیری و با چه هزینه‌ای محقق شده است. ضمن آنکه سابقه موجود در دولت‌های خاتمی و روحانی نشان می‌دهد اصولاً بعید بود در دولتی میانه‌رو، وزارت کشور و گشت ارشاد به این تندی برخورد کنند تا مسئله به این مرحله بحرانی برسد و اتفاقی مثل مرگ مهسا امینی بیفتد. یا اتفاقاتی که در زاهدان رخ داد. چرا این اتفاقات آن موقع نیفتاد که بعد بخواهد تبدیل به اعتراضات شود و بعد به آن برخوردها منجر شود؟ حتی اگر بگوییم در آبان ۹۸ و زمان دولت روحانی هم بروز اعتراضات، موجب واکنش خشونت‌آمیز سیستم شد؛ اما در حوزه حجاب و گشت ارشاد سال‌ها بود شاهد چنین برخوردهایی نبودیم و در واقع حوادث پارسال را باید نتیجه حضور تندروها در دولت سیزدهم و یکدست شدن ساختار سیاسی دانست. الان هم که بعد از همه این اتفاقات، مجدداً به سمت کنترل بیشتر، صدور بخشنامه‌ها، برخورد با کسب‌وکار مردم و نهایتاً این قانون حجاب رفته‌اند که عملاً روند را حتی سخت‌تر از قبل می‌کند و هزینه دفاع از زندگی مستقل و انتخاب سبک زندگی را بالاتر می‌‌برد. یا در بحث اینترنت، درست است آبان ۹۸ هم یک مقطعی اینترنت قطع شد؛ ولی وضعیت اینترنت الان با آن موقع قابل قیاس نیست. بنابراین، اگر به فرض که ما بپذیریم تحلیل دوستانی مثل آقای زیدآبادی درست باشد که حاکمیت وقتی یکدست شده، مجبور شده مسئولیت بپذیرد و یک کارهای مثبتی را انجام بدهد (که در مورد همان هم تردید وجود دارد و به نظر می‌رسد اگر اصلاح‌طلبان هم در حکومت بودند آن کارها انجام می‌شد)؛ آن طرف مسئله و واقعیت‌ها و نتایج این یکدست شدن را هم باید ببینیم. این برخوردهای سیستماتیکی که در این دو سال با کانون وکلا، اتاق بازرگانی، نهادهای مدنی، استادان دانشگاه و… شده است، نه در دولت روحانی و نه در دولت خاتمی سابقه ندارد و اگر موردی هم بوده، دولت عامل آن نبوده و طرف جامعه مدنی ایستاده است.

بنابراین، می‌توان مدعی شد که طی همین مدت دو سال از ایده یا راهبرد «کارکردی کردن حاکمیت یکدست» (یا به تعبیر دیگر: «پیشبرد اصلاحات به دست مخالفان») هم اعتبارزدایی شده است. به عبارت دیگر، اگر دوستان راهبرد حاکمیت دوگانه را زیر سوال می‌برند و معتقدند به نسبت هزینه‌های آن، دستاورد چندانی نداشته (که به‌زعم من و طبق کارنامه دولت‌های خاتمی و روحانی، حتی در ضعیف‌ترین حالت حاکمیت دوگانه که همان دولت دوم روحانی است، دستاوردهای قابل دفاعی را می‌توان برشمرد) و بر اساس آن، از آن الگو عبور می‌کنند و می‌گویند اصلاحات مدل دوم‌خرداد و «اصلاحات صندوق‌محور» را باید کنار گذاشت؛ حال، با گذشت دو سال از یکدست‌سازی کامل ساختار سیاسی، باید در مورد خروجی «اصلاحات بدون صندوق» هم توضیح دهند و راهبرد پیشنهادی این طیف از صاحبنظران را در معرض نقد و قضاوت قرار داد. همین‌طور، تشکل‌ها و روشنفکرانی که انتخابات ۱۳۸۴ را تحریم کردند، باید در مورد خروجی این ۱۸سال و خارج شدن ایران از مسیر توسعه، توضیح بدهند. اما می‌بینیم که هر دو طیف مخالف شرکت در انتخابات، نه‌فقط درباره خروجی راهبرد پیشنهادی خود پاسخگو نیستند؛ بلکه از هم‌اکنون انتخابات ۱۴۰۲ را هم نفی می‌کنند.

اینطور نمی‌شود که وقتی اصلاح‌طلبان در دولت‌اند، مدام خودمان را بزنیم و نقد کنیم و بعد هم بگوییم حضور در ساخت قدرت چه سودی داشت. اما وقتی انتخابات را رها می‌کنیم و ساختار یکدست می‌شود؛ یک نفر نپرسد خروجی راهبردی کسانی که به عدم شرکت دعوت می‌کردند، چه بوده است؟ آیا دوستانی که شعار «اصلاحات جامعه‌محور» و «همراهی با مردم» می‌دادند، امروز معتقدند سرمایه اجتماعی‌ جریان اصلاحات افزایش پیدا کرده یا اینکه نتیجه این دو سال، محدودیت و مشکلات بیشتر برای فعالان و کنشگران سیاسی، مدنی، اجتماعی و علمی و از دست دادن ابزارهای بیشتر و مهاجرت خیلی از نخبگان و بدنه اجتماعی بوده است؟ به نظر می‌رسد هر دو طیف باید در مورد وضعیت دانشگاه، نهادهای مدنی، اقتصاد، مدیریت دستگاه‌های مختلف، سیاست خارجی و… پاسخگو باشند.

بنابراین، می‌توان گفت هر دو راهبرد بدیل اصلاحات متقدم دوم خرداد (یا همان «اصلاحات صندوق‌محور» و «اصلاحات مبتنی و متکی بر انتخابات») اگر نگوییم شکست خورده‌اند، دست‌کم از آنها اعتبارزدایی شده است. بعد از گذشت همین دو سال، روشن شده چیزی به اسم «اصلاحات یک پا» نداریم. اصلاحات یا دو پا دارد یا هیچ پایی ندارد و «پا در هوا» می‌ماند. ما الان در وضعیت «اصلاحات پا در هوا» هستیم. اینکه جبهه اصلاحات نمی‌تواند به تصمیم برسد، ناشی از همین است. اصلاحاتی که پا در هوا باشد، بدون تصمیم هم می‌شود.

۷. شرط راهبردی

پیشنهاد جدایی اصلاح‌طلبان «جامعه‌محور» و «انتخابات‌‌محور»

در مقام جمع‌بندی، راه‌حلی که می‌‌شود داشت تا براساس آن، واقعاً بتوان آینده‌ای برای جبهه اصلاحات متصور شد، این است که این دو گرایش راهبردی موجود در این جبهه (اگر نگوییم گرایش سومی هم در میانه آنها قابل‌تصور است)، از یکدیگر جدا شوند و تشکیلات مجزایی داشته باشند. یک طیف، جریان چپ اصلاحات یا همان «اصلاحات جامعه‌محور» و دیگری طیف میانه یا محافظه‌کار سیاسی که می‌توان آن را «جبهه اصلاحات انتخابات‌محور» نامید. این روند طبیعی است که رخ می‌دهد و به‌یک‌معنا، در انتخابات ۱۳۹۸ و ۱۴۰۰ هم شکل گرفت. اما به نظر می‌رسد در هفته‌های اخیر، به شکل بارزتری در حال تحقق است. با صحبت‌های اخیر آقای روحانی در دیدار کمیته سیاسی حزب کارگزاران، به‌نوعی کلید این جدایی زده شد. در این مسیر، به نظر می‌رسد طیفی از جریان اصلاحات (که همان جریان راست میانه نامیده می‌شود)، در فقدان آقای هاشمی، به‌تدریج دارند از سمت آقای خاتمی (با حفظ احترام جایگاه ایشان) به سمت آقای روحانی می‌روند. آنها حتی انتظار ندارند در انتخابات آتی رأی چندانی هم بیاورند؛ اما می‌خواهند تکلیف خودشان و راهبرد خود را روشن کنند. همانطور که با این جدایی، تکلیف طرف دیگر هم روشن می‌شود. معلوم شود بالاخره این نیروی سیاسی دنبال چیست و چه افراد و جریان‌هایی از چه راهبردی حمایت می‌کنند. رهبر هر جریان کیست و چشم‌انداز کوتاه‌مدت، میان‌مدت و بلندمدت چیست. هر اتفاقی که پس از این جدایی بیفتد، از این وضعیت بلا‌تکلیفی و فعالیت ظاهراً جبهه‌ای که عملاً غیر از دورهم‌نشستن‌های بی‌حاصل است، بهتر خواهد بود. از این منظر، صحبت‌های آقای روحانی که گفت: «راه‌حل نهایی صندوق رای است»، از این جهت مهم بود و آن را می‌توان نماد «عبور جریان میانه از جبهه اصلاحات» خواند.

۸. حضور در بازار سیاست

افول موقعیت اصلاحات
یا عبور از هویت اصلاحات؟

اما نکته پایانی بحث، درباره سخنی است که در این سال‌ها بسیار شنیده‌ایم و آن اینکه «مردم از صندوق رای عبور کرده‌اند»؛ و براساس آن، کنار گذاشتن «اصلاحات انتخابات‌محور» توجیه می‌شود. برای پاسخ به این بحث، من چهارچوبی را بدین‌شکل طرح می‌کنم: ببینید! ما یک چیزی به اسم «بازار سیاست» داریم؛ چیزی مشابه «بازار اقتصاد» یا «لیگ فوتبال» که در آن باشگاه‌ها حضور دارند. در اقتصاد یا در فوتبال شما فارغ از اینکه چقدر هوادار دارید، فارغ از اینکه بازی شما چقدر تماشاچی دارد، فارغ از اینکه در اقتصاد آن مغازه شما، یا شرکت شما در آن مقطع خاص فروشش خیلی بالا باشد یا یک مقدار پایین آمده باشد و مشتری‌اش کم شده باشد، حتی‌الامکان سعی می‌کنید تا جایی که امکان دارد و ظرفیتش را دارید، آن دکان و آن باشگاه و آن شرکت را حفظ کنید. ممکن است در فوتبال، یک موقع مجبور شوید بازیکنان ارزان قیمت‌تری بخرید، حتی ممکن است به لیگ پایین‌تر بروید، به سطح پایین‌تر می‌روید، ولی باشگاه را حفظ می‌کنید. در اقتصاد ممکن است شرکت زیان‌ده شود، مقروض شود، ممکن است کارگر تعدیل کنید، ممکن است یک مدت با ظرفیت پایین تولید کنید، ممکن است یک بخشی از سرمایه را منتقل کنید و یک کار موازی ذیل همان شرکت تعریف کنید؛ اما تا جایی که بتوانید شرکت را تعطیل نمی‌کنید و می‌کوشید آن برند و آن فعالیت اقتصادی ادامه یابد. در بدترین حالت، آن را به شرکت بزرگ‌تری واگذار می‌کنید و ادغام می‌شوید؛ اما فعالیت خود را ادامه می‌دهید. (البته، بحث من درباره شرکت‌های خصوصی است؛ نه شرکت‌های دولتی که وقتی زیان‌ده می‌شوند، آن را به یکی می‌دهند، او هم زمین را چندبرابر قیمتی که برای خرید کارخانه داده، می‌فروشد و شرکت را تعطیل می‌کند). آن شرکتی که ریشه داشته باشد، آن باشگاهی که ریشه داشته باشد؛ در بدترین شرایط هم می‌خواهد خودش را حفظ کند. یک شرکت ریشه‌دار، از ذات شرکت بودن خارج نمی‌شود، از ذات فعالیت اقتصادی و حضور در بازار پا پس نمی‌کشد به خاطر اینکه الان فروشم کم شد، الان مشتری ندارم، یا در فوتبال، به این خاطر که امسال تیم من سقوط کرده یا تماشاگرها قهر کرده‌اند، باشگاه را نمی‌بندند.

در سیاست هم همین است. در سیاست هم می‌گوییم احزاب مشابه باشگاه‌های فوتبال‌اند. ولی حزبی که از راهبرد مبنایی خود و آن راهبردی که برایش هویت‌ساز بوده، بریده باشد، عملاً خود را منحل کرده است. راهبرد اصلاحات هم روشن است؛ همان راهبرد مشارکت در انتخابات و ایفای نقش میانجی نیروی اصلاحی بین جامعه و حکومت. اما حزب یا نیروی اصلاح‌طلبی که از این هویت، هم از لحاظ نظری و هم از نظر عملی در استراتژی سیاسی‌اش عبور کرده و آن را کنار گذاشته، به این معنی است که دکانش را در بازار سیاست تعطیل کرده است؛ گرچه به‌ظاهر تابلوی آن همچنان برقرار باشد. در این حالت، آن حزب یا نیروی سیاسی در صحنه سیاسی حضور دارد اما دیگر کالای خود را عرضه نمی‌کند و به تعبیر دقیق‌تر، دیگر در بازار حضور ندارد.

به نظر من، در شرایط کنونی ایران فارغ از اینکه اصلاً این انتخابات چه بشود، فارغ از اینکه حکومت به منتقدان راه بدهد یا راه ندهد، جامعه رأی بدهد یا رأی ندهد؛ نیروهای سیاسی دارای مسئولیت هستند. مسئولیت یک نیروی اصلاح‌طلب هم، روشن نگه‌داشتن چراغ اصلاح‌طلبی و ایفای نقش به‌عنوان نیرویی میانجی است. «دکان اصلاحات» را همچنان باید باز نگه داشت. حتی اگر این دکان کساد شده باشد، مشتری نداشته باشد و فروشندگانش مگس بپرانند، باید بگوید من همچنان در بازار حضور دارم و کالاهایی که می‌فروشم همین اصلاح‌طلبی معمول و متعارف است. اینکه ما می‌خواهیم نیروی اجتماعی را حول یک‌سری مطالبات جمع کنیم و به قدر استطاعت خود، عمل کنیم. تجربه دولت‌های خاتمی و روحانی هم نشان می‌دهد اگر مردم کالای این دکان را بخرند فضا بازتر می‌شود، تنش‌های خارجی یک مقدار کمتر می‌شود و حملات تندروها به جامعه محدودتر می‌شود. به‌نوعی، نهادهای انتخابی تا حد قابل‌قبولی سپر بلای جامعه می‌شوند و یا دست‌کم، از آسیب‌دیدگان حمایت می‌کنند؛ نه اینکه مستقیم بیایند دانشجو را بزنند، مستقیم بیایند روزنامه‌نگار را ببرند. نه اینکه وزارت ارتباطات به جای بسترساز آزادی ارتباطات، خودش تبدیل به ابزار کنترل شود. در اقتصاد، کالای دکان اصلاحات این است که تاحدی به سمت شفافیت و بازار برود. این‌ها، همان کارهایی است که دولت‌های خاتمی و روحانی (و حتی هاشمی) تا حدی کردند و کارنامه هرکدام هم وجود دارد. بنابراین، اصلاح‌طلبان امروز هم لازم نیست برای گرم شدن بازار خود وعده‌های عجیب و غریب بدهند و بگویند می‌خواهند کار شق‌القمری بکنند. همانطور که واقعاً مسئولیت و هدف جریان اصلاحات برداشتن اصل ۱۱۰ قانون اساسی نبوده است. اما تقویت بخش دموکراتیک قانون اساسی بوده است و در این جهت هم، گام‌های مشخصی برداشته است. وقتی از «حاکمیت دوگانه» سخن می‌گوییم؛ اصلاح‌طلبان با حضور در قدرت تلاش می‌کنند بخش دموکراتیک را با استفاده از ابزارهای دولت، فضای عمومی، رسانه‌ها و بدنه اجتماعی تقویت کنند که البته، تحقق این امر سازماندهی بیشتری را می‌خواسته که حتی در اوج دوران دوم‌خرداد، این سازماندهی کافی نبوده است.

اینکه اصلاح‌طلبان می‌توانستند کارنامه بهتری برجای گذارند یا اینکه فرصت‌های زیادی را سوزاندند، حرف درستی است. اما اینها دلیل نمی‌شود که «دکان اصلاحات» را کلاً تعطیل کنیم. اصل آن این است که نیروی اصلاح‌طلب بگوید در کنار دکان «انقلابی‌گری و براندازی»، در کنار «دکان اقتدارگرایی و بنیادگرایی»، «دکان اصلاح‌طلبی» هم هست؛ حال چه مشتری داشته باشد و چه مشتری نداشته باشد. نیروی اصلاح‌طلب مثل هر نیروی سیاسی دیگری، باید بگوید ما در بازار سیاست حاضر هستیم، جنس و محصول‌مان هم مشخص است. ما این جنس‌هایمان را می‌فروشیم شما می‌خواهید بیایید بخرید، می‌خواهید نخرید، اما وقتی نخریدید و سراغ کالای دیگران رفتید، دیگر به ما فحش ندهید، تصمیم خودتان بوده است. اگر خواستید، به خیابان بیایید و اگر می‌توانید انقلاب کنید. اگر خواستید، رأی ندهید و همه ارکان قدرت را به جریان اقتدارگرا بسپارید. اما جنس و کالای ما، همین اصلاحات است.

این را نیروی اصلاح‌طلب خیلی شفاف باید بگوید. نه اینکه حرکت آونگی بین انقلابی‌گری و اصلاح‌طلبی داشته باشد و دنبال «پوپولیسم انتقادی» باشد. اصلاحات که ابزار دیگری جز رای مردم ندارد. به همین خاطر، باید همچنان با هویت و راهبرد مشخص در عرصه سیاسی حاضر باشد و مثل هر مغازه یا شرکتی در بازار اقتصاد، کالای خود را تبلیغ کند تا شاید افراد بیشتری با وجود همه این شرایط و ناامیدی که هست، بیایند کالاهایش را بخرند. اما امروز می‌بینیم بخش مهمی از اصلاح‌طلبان، انگار از خودشان و اصلاح‌طلب بودن‌شان شرمنده هستند. اینکه یک چهره اصلی و درجه اول جریان اصلاحات بگوید «اسم بردن از انتخابات تهوع‌آور است»؛ یعنی چه؟ یعنی، وضعیت انتخابات چهار سال پیش تهوع‌آور نبود؟ آن زمان، نظارت استصوابی وجود نداشت؟ آبان ۹۸ رخ نداده بود؟ هواپیمای اوکراینی را ساقط نکرده بودند؟ برخوردهای مختلف با فعالان رسانه و دانشجو و روحانیون و روشنفکران و کارگران و… نشده بود؟ چطور، آن زمان نه‌فقط از این حرف‌ها نمی‌زدید، بلکه کاندیدا هم می‌شدید؟ یا در انتخابات ۱۴۰۰ که حتی آقای تاج‌زاده هم کاندیدا شد؛ چه تفاوتی با امروز وجود داشت که الان، بسیاری از اصلاح‌طلبان حتی نامزد انتخابات نشدند؟

بنابراین، من معتقدم که حضور در بازار سیاست با کالای مشخص، وظیفه جریان اصلاحات و هر جریان سیاسی دیگری است. از این نظر، اتفاقاً دورترین نیروها به جریان اصلاحات، عملکرد منطقی‌تری داشته‌اند. همین جریان جبهه پایداری درست است که از رانت حکومت برخوردار بوده، اما تئوریسین و پدر معنوی آن در سال‌های اوج دوم‌خرداد به نمازجمعه می‌رفت و با سخنرانی‌هایش، کالای واقعی خود را عرضه می‌کرد. در آن فضا که اکثریت مطلق جامعه طرفدار تکثرگرایی و دموکراسی بودند، با صراحت می‌گفت کالای ما همین است. کالای ما اتفاقاً بنیادگرایی است، کالای ما ضدیت با پلورالیسم است، حتی می‌گفت کالای ما زیر سوال بردن جمهوریت نظام است. با اینکه گفتمان او اقلیت بود، اما به‌تدریج توانست نیرویی سیاسی-اجتماعی را شکل دهد که نماد بیرونی و تشکیلاتی آن، جبهه پایداری کنونی و بخش مهمی از دولت و مجلس فعلی است (البته، اظهرمن‌الشمس است که این موقعیت را با حمایت‌ها و رانت قدرت شکل داده است؛ اما اصل رویکرد «حفظ دکان و عرضه کالا در بازار سیاست، حتی در دوران کسادی و بی‌مشتری بودن» را به‌درستی رعایت کرده است تا توانست آن حمایت و موقعیت را کسب کند). از آن طرف، جریان سلطنت‌طلب با محوریت رضا پهلوی هم این اصل را رعایت کرده است. طبعاً، ما به‌عنوان نیروی سیاسی اصلاح‌طلب نه مواضع اقتدارگرایان و نه سلطنت‌طلبان را نمی‌پسندیم؛ اما باید پذیرفت که آنها در دورانی که بازار اصلاح‌طلبی گرم بود و آنان جایی در نزد مشتریان نداشتند، دکان خود را حفظ کردند و کالای خودشان را عرضه کردند. جریان سلطنت‌طلب و دیگر طیف‌های اپوزیسیون انقلاب‌گرا، در اوج دوره اصلاحات که هیچ‌کس سراغ اینها را نمی‌گرفت، همچنان می‌گفت این سیستم باید برود و ما دنبال انقلابیم. الان هم که جامعه منفعل شده و تاحدزیادی از راهبرد اصلاحات جدا شده، باز دارد همان را می‌گوید و به نظر می‌رسد مشتری‌اش بیشتر شده است. (البته، من در بحث موقعیت و محبوبیت اپوزیسیون همچنان نوستالوژی پهلوی با استراتژی پهلویستی و رهبری حرکت انقلابی توسط پهلوی، تفاوت قائلم و در این یک سال هم، ظرفیت و توان واقعی این طیف مشخص شد). اما به‌هرحال، در هر شرایطی در بازار سیاست حضور داشته است و به مشتریان می‌گوید کالای من این است، تو می‌خواهی بیا بخر و هزینه‌اش (از حضور در خیابان تا رفتن به زندان) را بپذیر تا این نظام برود. من هم از خارج از شما با لابی‌ها و رسانه‌هایی که دارم، از شما حمایت می‌کنم. فارغ از اینکه راهبرد انقلابی‌گری، واقع‌گرایانه یا تخیلی است و حتی به‌فرض امکان، مفید است یا نه، باید پذیرفت که این نیرو طی چند دهه گذشته در بازار سیاست حضور داشته و کالای خود را هم تحت‌تاثیر میل مشتری تغییر نداده است. اصلاحات هم باید همین را بگوید که مغازه من اینجاست و کالایم هم اصلاح‌طلبی با استفاده از ابزارهای موجود که مهمترین آن هم انتخابات است؛ نه اینکه هر روز یک چیزی بفروشد و باز هم مدعی شود اصلاح‌طلب هستم. نمی‌شود یک مغازه یک روز ماشین بفروشد، یک روز گندم بفروشد. اگر هم این کار را کند، نه در میان فروشندگان ماشین معتبر می‌شود، نه بین فروشندگان گندم. همانطور که یک تیم فوتبال که امروز باشد و فردا نباشد، تبدیل به یک تیم بی‌ریشه می‌شود؛ حتی اگر در دوره فعالیت‌اش جام‌های قهرمانی هم آورده باشد (چنان‌که ما چنین تیم‌های بی‌ریشه و موسمی با موفقیت‌های کوتاه‌مدت در فوتبال ایران داشته‌ایم).

بنابراین، مسئولیت اصلی جریان اصلاحات هم این است که با وجود همه شرایط نامناسب سیاسی و اقبال اندک اجتماعی، باز هم با چنگ و دندان موجودیت و راهبرد و هویت‌اش را حفظ کند. اگر شدنی است که در قالب همین «جبهه یکدست» این کار را کنند که فبهالمراد یعنی، همین جبهه موجود باید به توافق برسند که راهبردهای اتخاذشده در این چهار سال تخیلی و بی‌حاصل بوده و برخلاف همه شعارها و مواضعی که این روزها می‌گیرند، کل جبهه اصلاحات بیاید بگوید ما در بازار سیاست همان کالای همیشگی خود را می‌فروشیم. اگر هم بازارمان فعلاً کساد است، عیبی ندارد، فعلاً از جیب می‌خوریم، هر وقت رونق بازارمان برگشت، دوباره می‌فروشیم، سود می‌کنیم و موقعیت به دست می‌آوریم. (گرچه، به نظر من اتخاذ این موضع مشترک با ترکیب فعلی جبهه اصلاحات شدنی نیست). اگر هم امکان اتخاذ این راهبرد مشترک وجود ندارد، آن بخشی که خود را «جامعه‌محور» می‌داند و شعار «همراهی با مردم» می‌دهد، برود مغازه دیگری در بازار بزند و کالای جدید خود را تبلیغ کند و اگر مشتری داشت، بفروشد. آن بخشی هم که همچنان به «اصلاحات انتخابات‌محور» پایبند است، برود دکان خود را بزند؛ حتی اگر می‌بیند الان مشتری ندارد و هزینه دکان زدن صرف نمی‌کند، یک دکه بزند و همین را بگوید؛ نه اینکه به خاطر کسادی بازار و تغییر حال‌وهوای مشتریان (که یک روز سردی‌شان می‌شود و روز دیگر، گرمی) اعلام ورشکستگی و اعلام تعطیلی کنند.

https://rasadkhabar.ir/sRThN

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Next Post

ابراهیمی دینان: فضای مجازی مردم را بلعیده است

پ آبان ۴ , ۱۴۰۲
رصد خبر | غلامحسین ابراهیمی‌دینانی از استادان شناخته‌شده و شاخص فلسفه اسلامی است که شناخت عمیقی هم از فلسفه غرب دارد. دینانی در آستانه ۸۹ سالگی معتقد است مردم در همه جای جهان عمیق فکر نمی‌کنند و از عمیق اندیشیدن گریزانند و به‌دنبال روزمرگی و گذران زندگی‌اند. خبرهای مرتبط:جبهه اصلاحات […]