۷ اکتبر، اگر فقط یک تأثیر عینی بر سیاست بینالملل گذاشت، اثبات ناکارآمدی راهحلی بود که دست کم از ۱۹۹۳ و توافق اسلو، به عنوان تنها راهحل مناقشه اسرائیل و فلسطین از سوی ایالات متحده و متحدان تل آویو بر جهان تحمیل شده بود: راهحل ۲ دولتی. این ایده به عنوان فرمول نهایی صلح و تنها راهکار حل اشغال فلسطین فشار مضاعفی بر سیاست خارجی دولتها و سازوکارهای بینالمللی گذاشته است.
رصدخبر | جهان ؛ معضل این راهکار در نقطهای به شکست رسیده است که ماهیت آپارتایدی رژیم صهیونیستی بیش از هر زمانی برای جامعه جهانی آشکار شده است و این تنها دلیلی است که به طور اتوماتیک راهکار ۲ دولتی را به شکست میکشاند؛ چرا که جوهره آپارتاید اسرائیل بر پایه نفی هرگونه حقی برای مردم فلسطین استوار شده است. در ۲ سال گذشته و دوران پساجنگ غزه، حالا تمامی هیأت حاکمه صهیونیستی متفقالقول این ایده را کنار گذاشتهاند و صحبت از اشغال کامل و ضمیمه کردن کرانه باختری در جریان است. از بعد عملیاتی هم ایده ۲ دولتی زاییده از سیاست خارجی آمریکایی چون واقعیات تاریخی و اشغالگری اسرائیل را نادیده میگیرد، محکوم به شکست بوده است. بعد از آتشبس در غزه، دونالد ترامپ اعلام کرده است که طلوع تاریخی صلح در خاورمیانه فرا رسیده است. با این حال، در حال حاضر حتی مشخص نیست که خود آتشبس پایدار بماند، چه برسد به اینکه راهی عملی برای حل بلندمدت در مسأله اسرائیل و فلسطین وجود داشته باشد.
استفن والت ۲ هفته قبل در فارن پالیسی نوشت: توافق ترامپ تمام مسائل سیاسی دشوار را به نقطهای نامشخص در آینده موکول میکند و در مورد تلاشهای مداوم اسرائیل برای بلعیدن کرانه باختری کاملاً ساکت است. بنابراین برای باور به موفقیت این طرح، باید اعتقاد داشت که جهان خارج - بویژه ایالاتمتحده- فشار بیامان خود را بر اسرائیل حفظ خواهد کرد تا توافق فعلی را نگه دارد و در نهایت به یک راهحل عادلانه و دائمی برای درگیری طولانی با فلسطینیان دست یابد. هیچ مدرکی وجود ندارد که نشان دهد نتانیاهو، حامیان راستگرای او یا دیگر طیفهای اسرائیل مایل به پذیرش یک راهحل واقعی دودولتی یا نوعی کنفدراسیون تککشوری باشند، حتی اگر اطمینان یابند حماس و دیگر جناحهای فلسطینی کاملاً به حاشیه رانده شدهاند.
در چنین شرایطی دن کورتز در پادکست فارن افرز با رابرت مالی در این رابطه گفتوگو کرده است. کورتز میگوید کمتر کسی با دشواریهای پیچیده صلح در موضوع فلسطین و اسرائیل آشناتر از راب مالی است. او به عنوان یک مقام ارشد خاورمیانه در دولتهای آمریکا از دهه ۱۹۹۰ خدمت کرده است و در لحظات امید فراوان و ناامیدی بیشتر، با رهبران اسرائیلی و فلسطینی روبهرو شده است. مالی در مقاله اخیر خود در فارن افرز که بر اساس کتاب جدیدی است که مشترکاً با حسین آغا نوشته، استدلال میکند که علت این ناامیدی، سیاست واشنگتن در قبال راهحل دو دولتی است که نه فلسطینیها واقعاً آن را میخواهند و نه صهیونیست ها. مالی و آغا استدلال میکنند که ایالات متحده حتی زمانی که تلاشهایش به فاجعه منجر شده ادعای موفقیت کرده است. راب مالی انتقاد شدیدی از دههها سیاست خاورمیانهای آمریکا ارائه میدهد؛ سیاستی که به نظر او بیشتر منطقه را بیثبات و ملتهب کرده تا اینکه به صلحی پایدار کمک کرده باشد.
متن گفتوگو را میخوانید.
در این لحظه، آتشبس در غزه عمدتاً برقرار است. حملاتی صورت گرفته و مشخص نیست که آتشبس در بلندمدت پایدار بماند یا نه، چه برسد به مسائل گستردهتر. اما درباره وضعیت فعلی صحبت خواهیم کرد. قبل از آن، میخواهیم به عقب برگردیم و بررسی کنیم که چگونه به اینجا رسیدیم. مقالهای که شما و آغا نوشتهاید، سیاست آمریکا در قبال مناقشه اسرائیل و فلسطین را در چند سال اخیر و در واقع چند دهه گذشته زیر سؤال میبرد و منطق بنیادین سیاست واشنگتن را که بر اساس پیگیری راهحل دودولتی است، به چالش میکشد. شما در کاخ سفید بودید، در دولت کلینتون سیاست خارجی را هدایت میکردید، اما اگر میتوانستید به رئیسجمهوری کلینتون و رئیس خود در آن زمان درباره رویکردی متفاوت مشورت دهید، با توجه به رویکرد آغاز شده با روند اسلو، چه میگفتید؟ بهترین راه برای برخورد با مسأله در آن زمان چه بود؟
این سؤال بسیار خوبی است و پاسخ دادن به آن سخت است، زیرا بخشی از استدلال کتاب ما این است که شاید خود پیگیری این راهحل اشتباه بوده است. اما فرض کنیم که دولت به دنبال راهحل دودولتی بود. اولین سؤالی که از رئیسجمهوری میپرسیدم، اگر دوباره به تیم میپیوستم، این بود که فکر میکنم رئیسجمهوری کلینتون این موضوع را به عنوان اولویت ذکر کرده بود، چیزی که به نظر میرسید از نظر احساسی میخواست، تقریباً به عنوان هدیهای که دریافت کرده بود، اما هرگز مشخص نبود که این یک اولویت امنیت ملی است که در آن صورت او آماده بود سرمایه سیاسی داخلی و خارجی را صرف کند و باز هم با نگاه به گذشته، به نظر میرسد این چیزی بود که خوب است داشته باشیم، نه چیزی که باید داشته باشیم و اگر این تصمیم را از ابتدا نگیرید که چقدر آن را میخواهید، چقدر فشار میخواهید بر هر دو طرف وارد کنید، چقدر آماده هستید که روایتها و شکایات تاریخی هر دو طرف را بپذیرید، در واقع خود را وارد چیزی میکنید که بسیار عمیقتر از آن چیزی است که برای آن آمادهاید.
امروز از نظر شما حتی اگر دیپلماسی بسیار قویتری در کار بود و ریسکهای سیاسی بیشتری پذیرفته میشد، باز هم نتیجه بنیادین تغییر میکرد؟
ما میگوییم اشتباهات، خطاهای محاسباتی و سوءبرداشتهای زیادی از سوی آمریکاییها و دیگر طرفها وجود داشت و همین باعث شد کاری که ذاتاً بسیار دشوار بود، غیرممکن شود. بنابراین لازم بود همهچیز درست پیش برود، در حالی که هیچچیز درست پیش نرفت.
دستکم در نگاه به گذشته، همانطور که در کتاب نوشتیم، وقتی روند صلح در شرایطی شکست خورد که روی کاغذ از وضعیت امروز مساعدتر به نظر میرسید و زمانی که آن روند نیاز داشت تمام ستارگان در یک خط قرار گیرند، شاید به این نتیجه برسیم که خود این روند و پیگیری آن از ابتدا اشتباه بود.
تصور واشنگتن از این مناقشه بهعنوان نزاعی صرفاً مرزی و سرزمینی -چیزی که میتوان با کشیدن خطی روی نقشه حل کرد- اساساً غلط بود. این مسأله برای طرفهای اصلی-اسرائیلیها و فلسطینیها-هرگز صرفاً چنین معنایی نداشت. آنها در ظاهر با آن همراهی کردند، اما در عمق، این نتیجه با آرزوها و هویت تاریخیشان سازگار نبود: نه با آرمانهای جنبش صهیونیستی و نه با آرمانهای جنبش ملی فلسطینی. هیچیک از آنها واقعاً به دنبال «راهحل دو دولت در مرزهای ۱۹۶۷» نبودند. همانطور که گفتم، در ظاهر با آن کنار آمدند، اما هرگز با صداقت و باور لازم برای تحقق آن حرکت نکردند.
به گمانم باید چشمانداز را گستردهتر دید و پرسید: چه نتیجهای میتواند واقعاً با آرمانهای ملی مردم فلسطین و با آرمانهای جنبش صهیونیستی سازگار باشد؟ پاسخ سادهای ندارد، اما قطعاً در چهارچوب تنگِ راهحل دو دولتِ تعریف شده در روند اسلو به دست نخواهد آمد.
در دهه ۹۰ و حتی اوایل دهه ۲۰۰۰، سیاستگذاران آمریکایی و دیگر کشورها هنوز فکر میکردند به راهحل نزدیک شدهاند و فقط باید برخی مسائل فنی را حل کرد. اما با گذر زمان، این دیدگاه کمتر و کمتر قابل دفاع شد و همانطور که در کتاب نوشتهاید، «توهم به دروغ تبدیل شد»؛ یعنی سیاستگذاران بیآنکه باور داشته باشند، همان شعارها را تکرار میکردند و به رویایی میچسبیدند که میدانستند نادرست است. به نظر شما، در چه مقطعی باید برای سیاستگذاران آمریکایی روشن میشد که این مسیر واقعاً یک توهم است و نیاز به تغییر اساسی در سیاست دارد؟
نمیتوانم زمان دقیقی برای آن تعیین کنم، اما قطعاً تا دوران دولت اوباما- که من در دوره دوم آن حضور داشتم- روشن شده بود. جان کری واقعاً با باور و جدیت به راهحل ۲ دولت معتقد بود. با این حال، حتی در آن زمان نیز اگر با دید امروزی نگاه کنیم، کاملاً مشخص بود که دستیابی به راهحل دودولتی ممکن نخواهد بود. درباره دولت بوش نمیتوانم اظهار نظر کنم چون در آن دولت حضور نداشتم، اما فکر میکنم تا آن زمان، ایده «راهحل دوکشوری» به نوعی تبدیل به یک شعار طوطیوار شده بود؛ چیزی که هر وقت لازم میشد چیزی گفته شود، تکرارش میکردند: «ما برای راهحل دوکشوری تلاش میکنیم.» بهتدریج، برای افراد خوشنیت به پناهگاهی تبدیل شد تا امید را از دست ندهند، چون فکر میکردند تنها راه امید همین است. برای افراد بدنیت نیز پناهگاهی بود تا بگویند «ما داریم تلاش میکنیم»، در حالیکه میدانستند این تلاش هیچ نتیجهای نخواهد داشت. در واقع، به یک شعار توخالی تبدیل شد.
ما در کتاب از واژههایی چون «توهم» و «دروغ» استفاده کردهایم، اما بعدها با واژهای از فلسفه آشنا شدم-چرندیات- که جالب است، چون کسی که از آن استفاده میکند، نه به درستی و نه به نادرستی سخنش اهمیت میدهد؛ هدفش چیز دیگری است. در اینجا نیز همینطور است: سیاستمداران این جمله را میگویند چون باید چیزی بگویند تا در سمت درست بحث قرار گیرند و با گفتنش مسأله را کنار بگذارند، حتی وقتی همه چیز در زمین در جهت مخالف پیش میرود و هیچ تلاشی برای توقفش نمیکنند. بنابراین شاید حتی بیشتر از «دروغ»، همان واژه «چرندیات» برازندهتر است. چون در این نقطه، تکرار آن شعار دیگر هیچ ارتباطی با واقعیت یا امکان تحقق ندارد.
در کتاب توضیح میدهیم که این شعار معمولاً برای اهدافی کاملاً بیربط به صلح مطرح میشد: گاه برای تشکیل ائتلاف علیه تروریسم در «جنگ علیه ترور»، گاه برای توجیه حمله به عراق یا مقابله با ایران، گاه برای مهار جنبشهای اسلامگرا و در دوران بایدن، برای خنثی کردن تصوری که دولت آمریکا را در جنایات جنگی اسرائیل همدست میدانست. بنابراین در همه این شکلهای مختلف، کسانی که آن را تکرار میکردند، نه به آن باور داشتند و نه فکر میکردند قابل تحقق است، بلکه صرفاً به دلایل سیاسی دیگر این حرف را میزدند.
من مکالماتی از این نوع را با اوباما، کری و مارتین ایندایک داشتهام. در مقالهای که با حسین آغا نوشتیم، او اشاره میکند به گفتوگویی که پیش از مرگ ایندایک با او داشت، جایی که مارتین گفت: «ما نمیتوانیم از راهحل دودولتی دست بکشیم، چون بدون آن فقط ناامیدی باقی میماند.»
در مورد اوباما نیز باید بگویم که او بهخوبی میدانست ما حرفهایی میزنیم که هرگز به واقعیت تبدیل نخواهند شد، اما فکر میکرد لازم است آنها را بیان کند. نکتهای که او گفت و برای من بسیار معنادار بود این بود: «بعضیها میگویند اسرائیل غیرمنطقی رفتار میکند، اما شاید غیرمنطقی واقعی ما باشیم؛ چون تصور میکنیم اسرائیل باید رفتارش را تغییر دهد در حالی که هیچ هزینهای برای ادامه همین مسیر نمیپردازد.» اگر شهرکسازی برای اسرائیل هزینهای ندارد، اگر سیاستهایش در کرانه باختری و غزه بدون تبعات است، چرا باید رفتار خود را تغییر دهد؟ با وجود احترام زیادم به اوباما، او هم حاضر نبود (یا شاید نمیتوانست) اقداماتی انجام دهد تا اسرائیل بهای تداوم وضعیت موجود را بپردازد. در واقع، دولت اوباما داستانی است از «سخنرانیهای بزرگ» و «پیشرفت بسیار اندک در عمل.»
اگر بخواهم نقش مارتین ایندایک را مجسم کنم، باید بگویم او در مقالهای پیش از مرگش با عنوان «رستاخیز عجیب راهحل دوکشوری» با لحنی اندوهبار نوشت که شاید افراد خلاقتر از او بتوانند راهی تازه بیابند، اما مسأله این است که راهحل دوکشوری بارها و بارها امتحان شده اما هیچگاه به نتیجه نرسید. کافی است به تعداد شهرکنشینان یا ذهنیت امروز اسرائیلیها و فلسطینیها نگاه کنیم، بهویژه پس از ۷ اکتبر. وقتی مردم میگویند «تنها راه ممکن همین است»، در واقع چون نمیتوانند گزینه دیگری تصور کنند، این را میگویند.
آنچه ما از «راهحل دودولتی» میگوییم، همان نسخهای است که از روند اسلو بیرون آمد؛ تفکیک سخت میان دو ملت و دو دولت. این دیگر ممکن نیست: نه از نظر جغرافیایی، نه جمعیتی، و نه از نظر احساسات و هویتهای عمیقتر دو ملت.
پیام نخست من به کسانی که هنوز به راهحل دودولتی باور دارند این است: دیگر بار اثبات برعهده شماست که نشان دهید چگونه میخواهید به آن برسید. چون تا اینجا فقط گفتهاید «هیچ گزینه دیگری نیست»، اما خود آن هم دیگر «گزینهای واقعی» نیست. پیام دوم من به دیگران این است: مسأله فقط یافتن گزینهای جایگزین نیست، بلکه درک این است که شکست راهحل دودولتی خودش بذر فجایعی را کاشت که امروز شاهدش هستیم. بین «روند صلح» و حوادث خونین دو سال گذشته گسستی وجود ندارد. این حوادث ادامه منطقی همان توهمی هستند که تصور میکردیم در مسیر صلح پیش میرویم.
وقتی میشنوم برخی میگویند: «نباید اجازه دهیم ایده دو دولتی از بین برود، چون در آن صورت مردم ایمانشان را از دست میدهند»، پاسخ من این است: آیا واقعاً فکر میکنید امروز فلسطینیها و اسرائیلیها هنوز فریب این شعار را میخورند؟ شاید ما خودمان را فریب دهیم، اما آنها نه. افکار عمومی هم این را بهروشنی نشان میدهد.
اگر بخواهم به این پرسش پاسخ دهم که اگر رئیسجمهور آمریکا بودم یا به او مشاوره میدادم، چه باید میکردم به نظرم وظیفه واشنگتن این نیست که از پیش بگوید راهحل باید یک کشور، دو کشور یا چهار کشور باشد. باید بر یک اصل پای بفشارد: هر کسی که میان رود اردن و دریا (دریای مدیترانه) زندگی میکند باید از حقوق سیاسی و مدنی برابر برخوردار باشد. سیاست آمریکا باید بر اساس همین معیار قضاوت کند: آیا سیاست طرفها این اصل برابری را رعایت میکند یا نه.
اما متأسفانه در دولت بایدن، همین «در آغوش گرفتن گرم اسرائیل» ادامه یافت. این تصور وجود داشت که با حمایت گرم و انتقاد خصوصی میتوان بر اسرائیل اثر گذاشت، اما نتیجه همیشه یکسان بود: اسرائیل آغوش را به یاد میسپارد و انتقاد را فراموش میکند. پس از ۷ اکتبر، این سیاست به اوج خود رسید. ایالات متحده کاملاً در پیروی از مسیر اسرائیل پیش رفت، در حالی که اسرائیل در غزه مرتکب جنایات فجیع جنگی میشد. آمریکا نفوذ عظیمی داشت، بهویژه بهخاطر ارسال سلاح، اما هرگز از آن استفاده نکرد. آمریکا میتوانست بگوید: «اگر میخواهید جنگ را ادامه دهید، بدون سلاحهای ما نمیتوانید.» اگر اسرائیل میخواست به قیمت از دست دادن سلاحهای آمریکایی، کشتار را ادامه دهد، انتخاب خودش بود.
بهجای آن، دولت بایدن سلاحها را همچنان فرستاد و در عین حال میگفت «ما بیوقفه برای آتشبس تلاش میکنیم» در حالی که همین ارسال سلاحها تضمین میکرد آتشبس هرگز اتفاق نیفتد.
دولت نتانیاهو میگوید: «دیدید؟ اگر فشار نظامی نمیآوردیم، حماس تسلیم نمیشد و گروگانها را آزاد نمیکرد.» اما من با این منطق مخالفم. هیچ هدفی، حتی رهایی اسرا، نمیتواند وسایل غیرانسانی و کشتار گسترده غیرنظامیان را توجیه کند. حتی اگر فرض کنیم برخی اهداف نظامی حاصل شده، این به معنای مشروع بودن جنایت نیست.
در نهایت، درباره نقش ترامپ در آتشبس اخیر باید گفت ترکیبی از عوامل باعث آن شد: خستگی دو طرف، فشار بینالمللی، و محاسبات سیاسی داخلی اسرائیل. اما باید پذیرفت که ترامپ کاری کرد که دولت بایدن نتوانست؛ او مستقیماً با بازیگران گفتوگو کرد، حتی با حماس از طریق ترکیه و قطر و در نهایت به نتانیاهو گفت «کافی است، تمامش کن.» این روشها غیرمتعارف بود، اما مؤثر. شاید همین «صراحت عریان» برای بسیاری در منطقه از ریاکاری اخلاقی واشنگتن بایدن صادقانهتر به نظر آمد.
چشمانداز صلح در این مقطع چگونه است؟ اگر آتشبس یا حداقل وضعیتی بهتر از یک ماه پیش حفظ شود، آیا پیشبینی میکنید این وضعیت پابرجا بماند؟
با توجه به پیچیدگیها و ابهامات طرح ترامپ، دلایل زیادی برای بدبینی و شک وجود دارد. هیچ ناظر بیطرفی برای ارزیابی تخلفات وجود ندارد و هیچ نهادی نیست که بتوان به آن مراجعه کرد. پس از آتشبس، اظهارات رئیسجمهوری و مقامات ارشد درباره نحوه ارزیابی اوضاع گیجکننده بود. گاهی میگوید اقدامات حماس در غزه توجیهپذیر است، گاهی هشدار میدهد اگر ادامه دهند، نابود خواهند شد. بنابراین نمیتوان پیشبینی کرد این دولت چه موضعی خواهد گرفت یا چه فشاری بر هر دو طرف وارد میکند.
با این حال، ممکن است آتشبس حفظ شود، زیرا نه اسرائیل و نه حماس در حال حاضر علاقهای به ازسرگیری کامل درگیریها ندارند. با وجود این، این آتشبس شکننده خواهد بود، زیرا اختلافات اساسی درباره توانایی اسرائیل در حمله به حماس و حفظ کنترل منطقه وجود دارد. در مراحل بعدی، مانند ورود کامل نیروهای بینالمللی برای تثبیت وضعیت و عقبنشینی به حاشیه، نیاز به مشارکت فعال آمریکا و نظارت بر هر دو طرف وجود دارد.
اگر به ترتیب اولویتها نگاه کنیم، ابتدا آتشبس و آزادسازی اسرا است، سپس اداره بلندمدت غزه و ورود نیروهای بینالمللی برای تثبیت و در نهایت، عقبنشینی حماس. مرحله بعدی، صلح بین فلسطینیهای غزه و کرانه باختری است که دستیابی به آن دشوارتر است. هرچه به حلقههای بعدی نزدیک میشویم، احتمال تحقق آن کمتر میشود.
در مورد فرمولهای اداره غزه و اصلاح رهبری فلسطینی و امنیت غزه، آیا اینها واقعبینانه و قابل اجرا هستند؟
تصور نمیکنم حماس موافقت کند که تسلیم شود. تعاریف مختلفی وجود دارد؛ اینکه چه سلاحهایی باید کنار گذاشته شود تا دیگر جنبش مسلح نباشد، به معنای بازگشت به همه چیزهایی است که از ابتدای تأسیس برای آن ایستادهاند و به نوعی به جنبشی تبدیل میشوند که خود از ابتدا محکوم کردهاند.
همچنین برای اسرائیل سخت است که قبول کند یک نیروی بینالمللی واقعی به عنوان حائل بین اسرائیل و غزه عمل کند یا امنیت خود را به نهادی خارجی بسپارد. ممکن است نسخهای از این طرح وجود داشته باشد که نقش بینالمللی بیشتری داشته باشد، کشورهای عرب خلیج فارس وارد شوند، یک دولت تکنوکرات تشکیل شود و حماس موافقت کند، اما اسرائیل همچنان غزه را همانند کرانه باختری کنترل کند و حماس از تسلیحات خود صرفنظر نکند. این وضعیت میتواند یک تعادل ناپایدار باشد، اما حداقل قابل تصور است.
روایت پیروزمندانهای از سوی دولت (رژیم) اسرائیل و حامیانش پس از هفتم اکتبر وجود داشت. اسرائیل در برخورد با حماس در شمال و مقابله با ایران فعال بود و ادعا میکند با کمک آمریکا برنامه هستهای ایران را مختل کرده است، اگرچه ایرانیها همچنان حاضر به گفتوگو با آژانس بینالمللی انرژی اتمی هستند و وضعیت بهمراتب بدتر نشده است.
در مورد اسرائیل، فلسطین و آمریکا، مشکل تبدیل قدرت نظامی به منافع سیاسی و دیپلماتیک وجود دارد. اسرائیل امروز از نظر منطقهای و نظامی قدرتمند است، اما منزویتر از همیشه است و نتوانسته قدرت خود را به دستاورد سیاسی تبدیل کند. فلسطینیها حمایت بینالمللی زیادی دارند، اما جنبش ملی فلسطین بسیار ضعیف و بدون رهبری است و قادر به ارائه دستاورد ملموس به مردم خود نیست.
ترامپ توانایی زیادی برای عبور از قوانین سیاسی و ایجاد تغییرات دارد، اما دولت آمریکا هنوز دقیقاً نمیداند چه میخواهد و نمیتواند قدرت خود را به طرحی عملی روی زمین تبدیل کند. هر سه طرف، بین داراییها و توانایی تبدیل آن به مزیت واقعی اختلاف دارند و باید دید آیا قادر به استفاده مؤثر از آن هستند یا نه.
در آمریکا، دیدگاه عمومی بویژه نسل جوان نسبت به خاورمیانه و نقش آمریکا تغییر کرده است و آنها جهان و منطقه را متفاوت از گذشته میبینند. این موضوع برای اسرائیل مهم است، زیرا میتواند بر تحرکات دیپلماتیک و فشارهای بینالمللی تأثیر بگذارد.
در مورد برنامه هستهای ایران، حملات اسرائیل و آمریکا برنامه هستهای ایران را فقط به عقب انداخته است. هنوز حدود ۴۰۰ کیلوگرم اورانیوم غنی شده ۶۰ درصد وجود دارد و آژانس بینالمللی انرژی اتمی قادر به بازرسی نیست، ایران برای بازسازی برنامه خود به سختی تصمیم خواهد گرفت. در حالت کلی، ایران هنوز میتواند برنامه هستهای خود را ادامه دهد. از سوی دیگر، آمریکا ممکن است برای توافق جدید خواستار محدودیتهای بیشتر در برنامه موشکی و حمایت ایران از گروههای شبهنظامی شود که ایران حاضر به چنین چیزی که به معنای تسلیم کامل است، نخواهد بود.
میتوان یک توافق احتمالی دید که در ازای رفع برخی تحریمها، ایران تعلیق محدود فعالیتهای هستهای خود را قبول کند و مذاکرات با آمریکا ادامه یابد. ترامپ ممکن است فراتر از محدودیتهای اوباما و بایدن عمل کند و تجارت و سرمایهگذاری با ایران را جذاب کند. بازگشت به برجام در دولت بایدن کند پیش رفت، زیرا ایران نسبت به تعهد آمریکا بدبین بود و ملاحظات داخلی نیز وجود داشت. بنابراین، آمریکا زمان زیادی از دست داد.
در منطقه، توازن جدیدی در حال شکلگیری است: روابط جدید کشورهای خلیج فارس با اسرائیل، اما شک و تردید بالا و اختلافات بین مصر، قطر، ترکیه و عربستان وجود دارد. توافق ابراهیم بین امارات و اسرائیل همچنان مهم و ممکن است توسعه یابد، اما بسیاری از عناصر منطقه هنوز نامشخص هستند و نتایج احتمالی نامعلوم است. دولت ترامپ به دنبال معاملات بر پایه مالی و تجاری بود و در حال حاضر ممکن است برخی اقدامات اقتصادی و دیپلماتیک جدید در منطقه به ثمر برسد، مانند تلاش برای صلح بین الجزایر و مراکش.
سعودیها باید مراقب باشند که رابطه با اسرائیل را زود عادیسازی نکنند، زیرا دیدگاه عمومی جهان عرب و مسلمانان نسبت به اسرائیل منفی است.
برش
اگر میتوانستید رئیسجمهوری کلینتون را متقاعد کنید که مسیر دو کشوری محکوم به شکست است، در آن زمان چه میکردید؟
من نمیخواستم او را متقاعد کنم چون خودم قویاً معتقد به راهحل دوکشوری بودم. بنابراین چیزی که به او میگفتم دو چیز بود: اول اینکه باید کنترل این مذاکرات را به دست بگیرید و من در حال حاضر به اجلاس کمپ دیوید فکر میکنم، زیرا از آنجایی که در ابتدا آنجا نبودم، در سال ۱۹۹۸ به این تیم پیوستم، تقریباً دو سال قبل از اجلاس کمپ دیوید. فکر میکنم یک کاری که دولت هرگز انجام نداد، این بود که مسئولیت را به عهده بگیرد و بگوید این روند ماست، مانند روشی که رئیسجمهوری کارتر برای کمپ دیوید خود انجام داد، جایی که متنی داشت که آن را کنترل میکرد، قلم را در دست داشت، به مصریها یا اسرائیلیها اجازه نمیداد کسی را برای او کنترل کنند و تغییراتی را که فکر میکرد لازم است و هر دو طرف در این مورد درخواست میکنند، اعمال کرد، همانطور که در کتاب شرح میدهیم، تیم آمریکایی که من بخشی از آن بودم، تقریباً بلافاصله پس از رد شدن توسط یکی از طرفین، کنترل را از دست داد، عمدتاً اعتراضاتی که ما به آنها گوش میدهیم یا دولت به آنها گوش میدهد، اعتراضات اسرائیلیها بود و بنابراین ما کنترل را از دست دادیم.
دوم اینکه فکر میکنم باید این روند را زودتر آغاز میکردیم. نباید منتظر میماندیم تا کمتر از یک سال به پایان دوره ریاستجمهوری باقی بماند. از دید فلسطینیها، از آنها خواسته میشد بار دیگر امتیازاتی «بیش از حد» بدهند؛ در حالی که از نظر خودشان، پیشتر امتیاز بزرگی داده بودند – یعنی پذیرفته بودند فقط ۲۲ درصد از تمام فلسطین تاریخی را داشته باشند- و حالا از آنها خواسته میشد از همان هم بگذرند، آن هم در زمانی که رئیسجمهوری آمریکا در آستانه ترک قدرت بود و نخستوزیر اسرائیل هم معلوم نبود در قدرت بماند یا نه. در چنین شرایطی طبیعی بود که رهبران فلسطینی بگویند: «ما قرار است امتیاز بدهیم، اما معلوم نیست چیزی از آن نصیبمان شود. پس به نظرم باید زودتر آغاز میکردیم، روند را در دست میگرفتیم و یک دیدگاه آمریکایی درباره چگونگی پایان کنفرانس میداشتیم، نه اینکه بیش از اندازه تحت تأثیر برداشتها و فرضیات اسرائیلی از شکل نهایی توافق قرار بگیریم.
ایران


